دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود 
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

 

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم 
هر کسی در به در خانه ی لیلا نشود

 

دیر اگر راه بیافتیم، به یوسف نرسیم 
سر بازار کسی منتظر ما نشود

 

لذت عشق به این حس بلا تکلیفی ست 
لطف تو شامل حالم بشود یا نشود؟

 

من فقط روبروی گنبد تو خم شده‌ام 

کمرم غیر در خانه ی تو تا نشود

 

 

هر قدر هم بشود دور ضریح تو شلوغ 
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

 

بین زوار که باشم به تو نزدیکترم 
قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

 

امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که 
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود

 

بهتر این است که عاشق دم پابوسی تو 
نفس آخر خود را بکشد پا نشود

 

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده، طبیب 
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

 

من دخیل دل خود را به تو طوری بستم 
که به این راحتی آقا گره‌اش وا نشود

 

بارها حاجتی آورده‌ام و هر بارش 
پاسخی آمده از سمت تو، الّا: نشود!

 

امتحان کردم و دیدم که میان حرمت 
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا نشود

 

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت 
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

  • ۹۴/۰۶/۰۳
  • یک دختر شیعه