دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

امروز با فاطمه  رفیتم حرم  که  دلمون باز بشه ...

ولی دل کوچک من ودل کوچک دوستم گرفته بود ان قدر که دلمان میخواست هر دویمان هم را بغل بگیریم وانقدر اشک بریزیم که به هق هق بیفتیم...

دلمان برای یک جرقه برای یک نگاهش پر میزند...

اصلا نمیدانم چرا هر روز دل گیر است حتی اگر در بهترین شرایط و موقعیت باشی ...

اصلا نمیدانم چرا همه دلهایشان گرفته ... همه دل شان میخواهد فریاد بزنند ...

نمیدانم چرا اگر نخواهی هیچ کدام از شبکه های مجازی عضو بشی دوستانت وشرایط جامعه نمیگذارند وباید سخت در مقابلشان مقابله کنی...

اصلا چرا باید ان قدر دل های همه غم داشته باشد حتی اگر هر روز خندوانه را ببینند...

اصلا چرا باید ادم ها جلوی دیگران گریه نکنند مگر گریه کردن جرم است؟..

اصلا چرا ...

کاش میشد اولین عیدیه محرم امام حسین (ع)رفتن به راهیان نوور بود دریافت

کاش میتوانستم حس دل بی تابم را از دوریه کربلا بگویمم که چه قدر بی تاب است...

کاش میتوانستم بگویم که چه قدر دلم برای غربت اقای غریب ومظلومم میسوزد

خدا صبرت بدهد اقای ما در محرم امسال 

:(

پ ن:دوست جانمان امروز در حرم به ما از این پیکسلا هدیه دادن حسش نبود ازش عکس بگیرم واسه همین عینشو از گوگل پیدا کردم


  • ۹۴/۰۷/۱۶
  • یک دختر شیعه