دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

ماه مانم به خاطر تو راهی اجیم  با هاش رفت تهران که تنها نباشه وتایک هفته پیشش باشه و دوست صمیمی جانمم هم رفت کربلا خوش به سعادتش واقعا....
بابا م که سرکاره...خودمم و خودم تنها،
این روز ها فرصت با خودم و باخدای خودم بودن را بیشتر حس میکنم ...حسی شیرین است و بس به غایت دل نشین...
خوده ام شده خانم خانه ...برای خودم غذا درست میکنم ...کارها رامیکنم....والبته بابا هم کمک میکند...تجربه ی جدیدی است....
من تنهایی را تا به حال دوست نداشته ولی الان به این نتیجه رسیده ام که شلوغ ترین ادم ها باز هم بدون خداوند بدون حضور او تنهای تنهای تنها هستند ...
خدایا،خدای مهربانم به تو قول داده ام که بیشتر برایت وقت بگذارم...لحظه های بدون تو برای من سم است....
تمام شدن محرم وصفر را دوست نداشتم....بودن لحظه هایی در کنار اربابم را خیلی دوست داشتم...هرچند که کل یوم عاشورااا....
خداروشکر امتحان فیزیولوژی رو خوب دادم....فردا هم امار در پیش است...شنیده بودم رشته ی روان شناسی سخته ولی باور نمیکردم ولی الان به عینه دارم میبینم:)
دوست دارم ....اگر روزی روانشناس شدم به مردم جامعه ام خدمت کنم ....
ودر اخر فکرش را هم نمیکردم که یکی از دوستان راهنمایی ام را پیدا کنم که او هم روانشناسی درس بخواند البته شبانه ی دانشگاه فردوسی:)
خدایا خیلیی دوستت دارم....
  • ۹۴/۰۹/۲۵
  • یک دختر شیعه