دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

فکرش را بکن ....شب اول دی ماه...ماهی که سالروز تولدت در ان است....ساعت5:30صبح قران را واکنی ....وبروی در اغوشش...بعد اشک هایت از روی گونه هایت بلغزند...بعد احساس دل تنگی کنی...بعد احساس تنهایی کنی...بعد احساس کنی....جای خالی در زندگی داری...بعد موسیقی بی کلام مورد علاقه ات را گوش کنی...بعد چشم هایت را ببندی و بروی در گندم زار...بدوی ...بدوی ...بدوی...ان قدر که صدای نفس هایت را بشنوی ...وحتی تر دستت را بگذاری روی قلبت وصدای تپش های قبت را بشنوی....و بعد نسیم خنکی در اسخوانت نفوذ کند که حالت را دگرگون کند...بعد بنشینی در گوشه ای باصدای بلند غزل  های حامد عسگری وبدیع را بخوانی ....و کیف کنی...بعد تقدریت را بسپاری به حافظ و...بیاید:درد عشقی کشیده ام که مپرس...بعد دوربین عکاسیت را دربیاوری چلیک چلیک عکس بگیری....

                             

ویا مثلا یک عاشقانه ی ارام را بخوانی..عشق،خوب دیدن است؛خوب چشیدن ،خوب بوییدن؛خوب زمزمه کردن؛خوب لمس کردن.عشق،مجموعه یی از تجربه های زنده ی دائمی طاهرانه است؛واین همه،نه فقط تعریف عشق است،که تعریفِِ زندگی هم هست،و از اینجاست که حس میکنی عشق وزندگی یک مسئله بیش نیست؛و عجیب است که هنر هم چیزی جز همین ها نیست.هنر،عشق،وزندگی،یک چیز است به سه صورت،یا،حتی،به یک صورت:دوامٍ دلخواهٍ بی زمان... وبعد چایی  هل دار دارچینی را بخوری... وهی فوتش کنی که دهانت نسوزد...بعد بنشینی غروب افتاب را نگاه کنی...درحالیکه لبخند بر روی لب هایت جاری است....احساس میکنی سبک شدی...ودنیا برایت بوی عشق ناب به خود گرفته است

  • ۹۴/۱۰/۰۲
  • یک دختر شیعه