دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

از زمانی که پیامبر دست مولا را برد بالا از زمانی که او را داماد خودش کرد وبرادرش خطاب کرد...یک عده نتوانستند ببینند....مولا علی رسوایشان کرد...چشم نداشتند ببینند یک بشر ان قدر بزرگ شده که تمام افلاک برایش احترام قائل هستند....

گذشت....مادر....به مادر هم رحم نکردند....گذشت....داغی در سینه ی ما نهادند که تا قیامت خاموش نمیشود....که هروقت میگوییم یا حسین نفس هایمان تنگ میشود....ان قدر گذشت گذشت گذشت....تا به امروز...وقتی ...مینشینی سر سفره...پدر اخبار را میزند....اشتهایت کور میشود...قبل تر ها ایران...یمن....سوریه ....عراق...شام.... شیعیان عربستان...شیعیان نیجریه....همه و همه و همه فقط جرمشان این است که عشق یک نفر برقلب هایشان حک شده...ع ل ی ...علی(علیه السلام)....مگر مولا و شیعیانش چه جرمی مرتکب شده اند که باید تقاص پس بدهند...که ان قدر مظلوم باشند....که علی(علیه السلام)از تنهایی با چاه درد و دل کند...که شیعیان سرشان برود بالای چوبه ی دار....سرشان ق ط ع شود....به جرم اینکه هر سال برای حسین (علیه السلام)جان میدهند...

اقا بیا وبر غربت شیعه خاتمه بده...اقابیا که روز به روز ...اقا بیا که انتقام این همه خون دل  خوردن های ما را بگیر...بیا که بغض گلوی مارا ارام کن کمی

شیعه را دارند میکشند مهدی بیا

  • ۹۴/۱۰/۱۳
  • یک دختر شیعه