دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

آخ رب من ...

کاش که بشود به من راه را نشان دهی..سر دوراهی گیر کردم...نمیدانم که چه کنم...اخ ...خدایا...خودت باید به من بگی چه کنم...من میترسم...از ...انتخاب غلط...و اینکه دوباره تلاش هایم بی ثمر بماند...ولی خودت گفتی از رحمت من نا امید نشوید...صدبارهم اگر شکست خورده اید...دوباره از سر شروع کنید...من نمیدانم شانه هایم تحمل شروع دوباره را دارد....من شروع خواهم کرد...ولی تمام انگیزه ام کمک و نگاه توست...اگر ..اگر شکست بخورم...وتمام زحمت هایم به باد رود چه؟؟؟....نه اصلا تو من را تنها نمیگذاری یقین دارم این بار کمکم میکنی...من دیگر تحمل اشک های ممتد را ندارم...آخ خدا...من را رها نکن...وقتی حس میکنم تنهای تنها شده ام...تنها تر از هرموجودی...کمکم کن ..راه را به من نشان بده...نمیدانم تا به کی باید صبر کنم که مصلحتم را ببینم...

یا دلیل متحیرین...بیشتر از همیشه و همه وقت سرگردان شده ام...دستم را بگیر...آه..خدا....من را لحظه ای ...به اندازه ی چشم بر هم زدنی رها مکن...

ای دهنده ی عقل ها،فریاد رس...فریاد رس...

  • ۹۴/۱۰/۲۴
  • یک دختر شیعه