لطفا این متنو با این اهنگ بخونید
من گریه کردمممم....گریه...نه به خاطر اینکه خردم زمین..دستم شکست...
نه ...نه به خاطر اینکه ماه مان پیشم نیست...نه....نه به خاطر اینکه باید از سر شروع کنم...نه..به خاطر اینکه شهر چراغ هایش مصنوعی است...نه به خاطر اینکه چندتا از گل های گلدانم پژمرده شدن...نه...نه به خاطر اینکه نتوانستم بهشان آب بدهم ...نه به خاطر اینکه صبح ها با بابا فعلا نمیتوانم بروم کوه...نه به خاطر تمام شدن خنده های پر شور ونشاط مدرسه که از اعماق وجودم بود...که الان دیگر نیست... نه به خاطر دل نازک بودنم وحساس بودنم ....نه نه به خاطردوستم که دلش شکست و دیگر از آن روز به زور میخندید...نه... نه به خاطر کتاب هایی که پشت شیشه ی کتاب فروشی است ودلم میخواهد همه شان را یک جا بخرم...نه...نه نه نه نه
به خاطر اینکه ...عزیز دلممم ...کسی که خیلی دوستش داشتم عقایدش عوض شد یهویی ...یهویی از خیلی از اعتاقاداتش برگشت ودست کشید...کسی که شهدا برایش مثل زندگی اش بودند...دیگر برایش اهمیت زیادی نداشت...دیگر حتی ...حتی...
من دیدم...با همین چشم هایم...که او دیگر مثل قبلا نیست...صاف ویک دست ویک رنگ....که او دیگر بی غل وغش نیست...نتوانسته بود دیگر تحمل کند یک رنگ نبودن با دوستان وجامعه اش را...کم کم از عقایدش دست کشید...وشد یک رنگ با همان چیز هایی که برایش مثل سم بودند و یک زمانی در برابرشان جبه میگرفت...حتی تر مسخره شان میکرد...نمی دانم چه سد یک هویی همه چی برگشت ...چهه قدر سخت است که ببینی ولی نتوانی هیچ کاری بکنی...فقط نگاه کنی نگاه نگاه...ان قدر که از بغض خفه شوی...از خدای جانم خواستم که دوباره دستش را بگیرد...که راه را نشانش دهد...که دل من نشکند...که دل او نشکند...که دوباره...
پ ن :خواهش میکنم این متنو از ازاین متنای کلیشه ای عاشقانه که برا معشوقشون مینویسند به حساب نیارید...مخاطب این متن کسی که فکر می کنید نیست...
- ۹۴/۱۱/۲۹