دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

گفت ازدواج کرده دوست صمیمی اش

گفتم:چه خوب مبارکش باشه

گفت :ولی شوهرش خوبه خداروشکر

گفتم: از چه نظر؟

گفت :هرماه انقدر درامد داره....هم خودش خیلی ذوق داره هم مامانش...

چیزی نگفتم لبخند زدم...

فاجعه یعنی همین ...یعنی همین که دیگر خودش را نخواهی پولش رابخواهی...یعنی ان که هر موقع میبینیش قلبت تند تند نزند....وبی تفاوت باشی...فاجعه یعنی همین ...یعنی زندگی خالی از عشق...محبت...یعنی اینکه پول حتی صاحب قلب ها هم شده باشد...

والسلام

  • ۹۴/۱۱/۳۰
  • یک دختر شیعه