دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

بگذار از ان جا شروع کنم...از ان جا  که وقتی باران میبارد ...میروم زیر باران ..خیس خیس میشوم مثل موش آب کشیده ...یخ میزنم ...ولی میخندم..از ته دلم میخندم...

از آن جا که لای گل های اطلسی و مریم...بوی قشنگت پیچیده...حس سرمستی وخوشی به ادم دست میدهد...

از ان جا که کنار ساحل صدای موج ها طنین عظمت تورا به یاد من میاورد...

از آن جا که توی اتاق بی پنجره ی من تو پنجره ی دل کوچک من هستی...

از آن جا که شب میخوابیم میترسیم نکند یک وقت دیگر بیدار نشویم ...وبهت میگیم خدای جانم من هنوز تو رو پیدا نکردم...وقتی به تو رسیدم جان من را بگیر....

از ان جا که دخترک یتیم سر روی زانو های ماه مانش گذاشته وماه مانش موهایش را نوازش میکند...و ته دلش میگوید که خدا یا کمکم کن...

از ان جا که از شدت تنهایی بیش از حد معمول من بغض کردم گریه کردم ولی تو خندیدی و زیر چشمی به من نگاه کردی و گفتی ...تا من را داری غمت نباشد...ربی من لی غیرک...غصه ی چه را میخوری...

از ان جا که دستت بالای همه ی دست هاست...ید الله فوق ایدیهم

از آن جا که دنبال بهانه ای برای بخشیدن ما...برای چشم پوشی از گناه های ما...

از ان جا که ...حرف های خصوصی ام را راحت باهات میزنم وتو سر تکان میدهی که بعله بعله اگر مصلحتت باشد درستش میکنم فقط صبر کن...

از آن جا که عاشقت هستم...

از آن جا که دوستت دارم....

مهربان ترین مهربان مهربان مهربانان...



  • ۹۴/۱۲/۱۱
  • یک دختر شیعه