بسم الله الرحمن الرحیم...
داشتم به این فکر می کردم که چه شد مشهدی شدم؟چه شد خدای جانم خواست از بین این همه شهر وکشور سرنوشت من را با همسایگی آقایم یکی کند...داشتم به این فکر میکردم با این که بعضی از رفتار های مشهدی ها رو مخه مثل رانندگیشون و دائم بوق زدنشون بعد چراغ قرمز ولی باز هم عاشقشونم...داشتم به این فکر می کردم چه قدر غروبای انقلاب دوست دارم...وقتی که نقاره خونه شروع میکنه به زدن همه دست به گوشی فیلم میگیرن ولی مشهدی ها فقط گوش میکنند ارام و ارام...که چه قدر دعای کمیل انقلاب و دوست دارم...پنجره فولاد اقایم ...آخ امام رضا ...مثل ارامش بخش میمانی...
داشتم به این فکر می کردم که اگر مشهدی نبودم وقتی کتاب پنج شنبه ی فیروزه ای را میخواندم بعدش میتوانستم تحمل کنم دوری از آقایم را...
مثلا میتوانستم تحمل کنم دوری از گهرشاد را؟؟؟؟
به این فکر می کردم که اگر مشهدی نبودم نمی توانستم هر موقع دلم خواست بروم سوار اتوبوس بشوم ...در مسیر هنذفری گوشیم زیارت عاشورا ی اربابم را بخواند...
داشتم به این فکر میکردم که اگر حرم اقایم نبود پاتوق من و دوستام کجا بود؟؟؟
آخ اقا چه قدر خوب است که مشهدی ها حتی شروع زندگی عاشقانه یشان را هم زیر سر شما شروع می کنند...
دلم برای ضریح تنگ شده ..یادم نمی اید آخرین باری که رفتم کی بود؟!
....
آخ اقا یک وقت از خودت دورم نکنی وبفرستیم شهر دیگر ....
راستی فاطمیه نزدیک است...
- ۹۴/۱۲/۲۱