دیروز ...اقای جانم طلبید...بالاخره ضریحش را ...یادم نمیاد از کی بود چشمم به ضریحش نیفتاده بود...این که کم میری ضریح تنها حسنش این است که وقتی چشمت به ضریح آقایت میفتد ...پاهایت مثل میخ به زمین چسبیده می شوند...نه میتوانی حرکت کنی...نه میتوانی بنشینی ...فقط ضریح را نگاه می کنی .... و هی و هی و هی اشک میریز ی ....مثل کسی که شوکه باشد...
کمی جلو تر می روی درست روبروی ضریح و هنذفریه گوشیت از کربلا میخواند ...سرت را به دیوار تکیه می دهی ...ارام مروارید هایت می غلتند از روی گونه هایت بدون آن که از تو اذن بگیرند...
انگار که امامت روبرویت درست روبرویت استاده انگار که نه...حتما...و توداری برایش می گویی و از دوری از سختی هایت از حوائج قلبیت....از بغض هایی که دارد خفه ات می کند...و هی...
مادری وقتی می بیند...اشاره بهت بلند می گوید....خدایا حاجت دل های جوون هارو براورده کن ...خدایا به حق امام رضا حوائج دل این جوون ها رو برآورده کن....و هی دستش را به بازویم می کشد...
و هی تکرار می کند...
ومن هی امتداد دار تکرا می کنم....الهم عجل لولیک الفرج....الهم الرزقنا زیارة قبره الحسین(علیه السلام)الهم....الهم....الهم.... الهم....و هزاران دعاهای دیگر...
راستی اون دونفری که توی پست قبل التماس دعا گفتند به یادشون بودم...
اینم یک عکس هول هولکی از ضریح آقایم
- ۹۵/۰۱/۲۴
برای ما دعا کنید لطفا ...