دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

قشنگ ترین راز سر به مهر هستی وجود...نیمه ی شعبان امسال هم تمام شد...و دوباره فراموش کردن هایمان...دوباره در حاشیه قرار گرفتن هایت در متن زندگیمان...کاش هر روزمان نیمه ی شعبان بود...کاش یک حرکتی میزدیم برای امدنت ...کاش که هیچ وقت فراموشت نمی کردیم پدر جان...

کاش نبودنت برایمان عادی نشده بود...کاش از دوریت شب ها تب می کردیم...کاش شب های جمعه راحت نمیخوابیدیم...کاش یادمان نمی رفت شب های جمعه یعنی تا خود صبح تورا از خدا خواستن است...کاش یادمان نمی رفت صبح های جمعه بیدار باشیم...کاش یادمان نمی رفت تا ساعت 12ظهر خوابیدن یعنی برایمان فرقی ندارد بودن یا نبودنت...کاش عصر های جمعه دق می کردیم از دوریت...کاش فراموش ات نمی کردیم...کاش هر روز صبح برایت عهد می خواندیم و روزمان را با یاد تو شروع می کردیم...کاش به جای چله برای کنکورمان،کار،مریضی خانواده ی مان کاش فقط یک بار یک چله هم برای امدن شما بر می داشتیم...یک ختم برای امدن شما...کاش یک بار فقط فقط به نیت نزدیک شدن ظهور شما حرم می رفتیم ...آخ پدر...حالا می فهمم برای چه نمی آیی ؟برای چه نبودنت انقدر به درازا کشیده شده است؟

تو را برای مشکلاتمان می خواهیم....تو را برای رفع حاجت هایمان می خواهیم...شفای ییماری ها یمان می خواهیم...آن قدر که هنوز از بین ما 313نفر یار پیدا نشده است...

اخ اقا نیا ...این جا کسی خریدارت نیست...کسی تورا برای خودت نمی خواهدکسی تو را به خاطر خودت فقط فقط به خاطر خودت نمی خواهد...تورا برای رفع مشکلاتمان می خواهیم ...برای رفع حاجت هایمان...یا ابوالغریب...


  • ۹۵/۰۳/۰۳
  • یک دختر شیعه