دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

بازوی چپم را از زیر چادر ماساژ می دهم. از وقتی شروع کرده ام به نوشتن، یکسره تیر می کشد.

همان روز های اول، سلمان خواسته بود که با هم رابطه نداشته باشیم.نه با پیامک نه با ایمیل و نه هر جور دیگری که این رابطه را به دوستی بدل کند. می گفت نمی خواهد رابطه مان زخمی شود. دقیقا از واژه ((زخمی))استفاده می کرد. می گفت نمی خواهد مقدمه یک زندگی آسمانی و ابدی را با این کارها، جوری رقم بزنیم که بعد ها از به یاد آوردنش خجالت بکشیم. می گفت این نوع روابط، ممکن است ما را در مسیرمان، چند سال یا حتی  چند صد سال عقب بیندازد. در مسیرمان به سمت ((فی مقعد صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر))!

واقعا هم هدف بزرگی است.

عند ملیک مقتدر!

معلوم است برای رسیدن به چنین جایی، باید قدم های بزرگ برداشت. باید خیلی کارها نکرو. خیلی جاها نرفت. خیلی چیز ها را گوش نکرد. به این راحتی ها کسی را عند ملیک مقتدر جای نمیدهند...

کتاب پنج شنبه ی فیروزه ای.


برچسب:عاشقانه های یک دختر شیعه



  • ۹۵/۰۵/۲۸
  • یک دختر شیعه

عاشقانه های یک دختر شیعه