دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

گفتم:
به نیابتت فال گرفتم... گفتم خدایا به نیابت از او حافظ جانان...
بعدش می گفت :مریم سادات میشه فالمو ی جایی بزاریش که ببینمش؟!
_مثلا چه جایی؟
ی جایی که هر موقع دلم گرفت بخونمش ؟!
_تو وبم؟
_اوهوم: )
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود*** تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کُشی و شیوه ی شهر آشوبی*** جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشّاق سپند رخ خود می دانست*** و آتش چهره بدین کار بر افروخته بود
گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم*** که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل*** در پی اش مشعلی از چهره بر افروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت*** الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد*** آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ*** یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
...
تو خود حدیث مفصل بخوان...
: )
  • ۹۵/۱۰/۰۱
  • یک دختر شیعه