دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

این روزها خدا دارد بهم از یک دریچه ی دیگر خودش را نشان می دهد...

انگار دارد بهم ی جور دیگه بودنش را ثابت می کند...

انگار دارد... بار مسئولیت سنگینیو رو شونه هایم می اندازد...

انگار می خواهد قبل از شروع 20سالگی کامل اماده ام کند......احساس می کنم یک جوری می خواهد  بهم بفهماند نقطه ی استارتت را  باید از الان بزنی برای آن چیزی که همیشه آرزویش را داشتی...

باید از الان شروع کنی...

ولی گاهی وقتا به خدا ی قولایی میدهی که پاش وایستادن پیرت می کند...مثل این که سعی کنی ....تا جایی که می توانی حتی اگه سرت داد زدن جوابشان را ندهی و فقط سکوت کنی...اگر پشت سرت تهمت زدن ...بسپاری به خدا...اگه نارو زدن بهت،باز هم صبر کنی...یکی یکی باید مما تحبون هایت که برایشان میمردی را بدهی و از درد به خودت بپیچی....

سخت است ...خیلی...

ولی باید شروع بشود ..باید یک نقطه ای باشد.... خدا این روز ها  دارد با ی بهانه ای ازم می خواهد بهش نزدیک شوم...

امشب تصمیم گرفتم کتاب((خصائص الحسینی)) بخوانم...قبلا نصفش را خوانده بودم ولی الان با این که ایام امتحانات هست باید تا اخرش بخونم ...از اول باید شروع کنم...باید بشناسم امام غریبم را ...شاید معرفت بشود کسب کرد...

لازمش دارممم....

: )

انقد این روزا درگیرم با خودم که حتی قلمم هم خشک شده است...

خدایا صبر ازت می خواهم ...صبر...صبر...

گاهی وقت ها بعضی از اتمام حجت ها بار سنگینی بر روی دوشتون میندازد حواستان باشد ... به خدای جانتان کجا و چه قولی میدهید... 

عکس:علی فلاحتی


  • ۹۵/۱۰/۰۵
  • یک دختر شیعه