دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

زن ها می توانند در اوج در اوج دلتنگی لبخند بزنند ....


آواز بخوانند ....


گل های باغچه را قلمه بزنند ....


غذای دل خواهت را تدارک ببینند


کودکانه به بچه ها بازی کنند ...


زن ها می توانند با قلبی شکسته باز هم دوستت بدارند ...


ببخشند و بخندند....


تو از طرز آرایش موهایش ...


یا رنگ لب هایش ...


لباسش ...


یا حتی حرف هایش ...


هرگز نمی توانی حدس بزنی زنی که روبرویت ایستاده دلتنگ یا دلشکسته است ...


زن بودن کار ساده ای نیست ...

خسرو شکیبایی


گاهی وقتا چرا دلت یهو بی هوا بهونه می گیره؟...

چرا گاهی وقتا تظاهر می کنی به لبخند وقتی دلت اشوبه؟...

چرا گاهی وقتا نمیشه که نمیشه که نمیشه...

  • ۹۵/۱۰/۱۲
  • یک دختر شیعه