گاهی وقتا دلت می خواد سرتو بکوبونی تو دیوار از دست مامان ...
وای از آن روز که مامان جان جانانمون ی روز سر کار نرفته باشن و یکی از دوستاشون بخوان تشریف بیارن خونه ی ما ...
هر چی بهشون بگی مامان جانم من فردا امتحان ترم منطق دارما نخونم میفتما ...
بگن باشه ولی باز کار خودشونو انجام بدن .
مکالمه ی مادر و دختری
_مامان جان پس من نمیام بیرون از اتاقم تا درسمو تموم شه !
_عه زشته مامان نمیشه که .!
_خوب میام ی سلام و احوال پرسی می کنم بعدش می رم،خوبه؟
_اومم!خوبه فقط .!
_فقط چی؟
فقط مامان جان زحمت کاپوچینو و چایی با شما،چیندن شیرینی هم که کار خودته دیگه .!
_باشه چشم.
قسمت قشنگ ماجرا این جاست که مامان جانتان به لباستون هم گیر بدن بگن این بلوز بپوش و اونو بپوش ، دمپایی هم صورتیاتو باهاش بپوش که ست شه: |
_مامااااان.: |
_جااان؟
_ مامان جان همینا خوبه دیگه مگه چشه اینا؟: |
_این همه لباس داری رنگاوارنگ ایین بد تر نی بپوشی: |
باشه چشممممم همونا رو میپوشم.. .
...
و این گونه هی وسط درس خوندن داری درس می خونی هر دوثانیه مامان صدات میزنن مریم جان ؟_جانم؟مامان کاپوچینو چی شد؟_باشه الان میارم -مریم جان _جانم؟_ چایی چی شد؟ _باشه الان _عه مامان این جاییش خیلی پررنگه خانوم xچایی کم رنگ می خورن زحمتت ی ذره ابجوش میاری؟
گاهی وقتا صبر کردن واقعا سخت تر از اون چیزی میشه که فکرشو می کنی !وقتی داری از استرس میمیمری و یکی از وحشتناک ترین امتحانای ترمتو داری ولی باس رو حرف مامانتم از طرفی حرف نزنی !
چرا ؟
چون مامانن دیگه: )میشه رو حرفشون حرف زد؟
من می گم ادما ی چیزایی رو ندونند خیلی راحت ترند : )مثل چی؟
مثل علم اخلاق .به قول اون بزرگوار اسلام دست وپای ماروبسته!
_نبسته؟
_یکم بسته ولی شیرینه : )
الهی رضا برضائک ...
- ۹۵/۱۰/۱۳