دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

یکی باید بیاید...باید بیاید و ما را نجات دهد...

بیاید و کلک هرچه دل تنگی است از دم بکند...

.بیاید و شب و روز های مان را پر خودش کند...

یکی که بوی یاس بدهد...بوی نرگس بدهد...

بوی خااک های باران خورده...

یکی که تمامش کند این همه سکوت پیشه کردن ...

یکی که دنیای خیلی از ما دختر ها را کمی بزرگ تر کند...یکی که فکر ما را به چیز های بالاتری مشغول کند...

یکی که جواب سکوت کردن ها و صبر کردن هایت در برابر سختی ها را بدهد...

یکی که به  گل فروش های سر چهار راه کمک کند...

یکی که به دل ماه مان های محمد رضا دهقان ها صبر بدهد...

یکی که از جنس نور باشد...

یکی که برایش همه ی خیابان هارا باید چراغانی کرد...

یکی که به گریه های بی امان شب های جمعه ی عشاقش خاتمه بدهد...

یکی که فقط به خاطر خودش هم که شده بیاید...

به خاطر مادرش...

یکی که غروب های جمعه را را از دل گیری نجات بدهد...



  • ۹۵/۱۰/۲۳
  • یک دختر شیعه