دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

می گفت : باید گوشی م را عوض کنم.این دیگر خراب شده.

بعد دید شاگرد ها یک جوری نگاهش می کنند، گفت : یک آیفون هدیه گرفته بودم، اما هدیه دادم.به ما نیامده این گوشی ها...

***

بعضی ها این جوری هستند. دستشان به گوشت می رسد و می گویند بو می دهد. این ها روزی شان نور است.نور می خورند طعم نور را چشیده اند در بند برند و قیمت و تاریکی های دیگر نیستند.


می بیند همه دور و بری ها چادر های چند صد هزار تومانی سر می کنند. اما باز هم وقت خرید، می گویند یک ساده اش را بده که فقط چروک نشود. وقتی می خواهد مانتوی گرانی را که بهش هدیه داده اند بپوشد، یک نگاه به سر آستین سنگ دوزی شده مانتو می کند و با خودش می گوید اگر قرار است این یک وحب سنگ رنگی پنگی بی ارزش، ارزش من را بالا ببرد، همان بهتر که نپوشمش. می رود کمد لباس هایش می گردد و باز همان مانتوی ساده را می پوشد...

خیلی وقت ها ((ساده)) بودن از ((ساده لوح)) بودن قابل تشخیص نیست. تکه و کنایه هم که به او می زنند، هیچ نمی گوید. آنها با خودشان فکر می کنند چقدر خوب است که تا این حد ساده لوح است که حتی بلد نیست پاسخ دهد. خبر ندارند دل او مثل سطح دریا، مواج و خروشان نیست که هرچه بگویند چند برابرش را جواب بدهد.قلب او مثل عمق دریا شده، پر از مروارید، پر از جواهرات و گوهر های نایاب، اما آرامِ آرام. کاری به سطح خروشان و مواج ندارد. به بی نهایتی وصل شده است که موج های خشمگین با عمر های کوتاه، او را تکان نمی دهد...


متن از اینستاگرام خانم سارا عرفانی نویسنده  پنج شنبه ی فیروزه ای...


مکن دل دل ای دل بزن دل به دریا...

  • ۹۵/۱۰/۲۶
  • یک دختر شیعه