دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

شک ندارم، خدا وقتی یک دختر را ماه مان می کند ، توانش ، نیرویش را مضاعف می کند...

شک ندارم معجزه در قدرت جسمی و روحی اش به وجود میاورد...

 

من ماه مان نیستم فقط یک خاله ام! یک خاله ای که سهمش از دیدن خواهر زاده اش فقط چند روز است !

ولی هر دفعه حسین را می بینم و می روم پیشش یا می اید پیشم ، به طرز عجیبی در روزمرگی هایم تغییر ایجاد می شود...که این تغییر را دوست دارم...

مثلا ... 

اعتراف می کنم  دختری هستم که عادت کرده ام بین الطوعین ها بیدار باشم ... و مثلا یک فراضی از صبحم را کتاب بخوانم ، و ...

یا مثلا با تمام  امتحان ها یی که داشتم و فضای مجازی هایی که وقتم را می گذارندم باز هم ته تهش وقت کم نمیاوردم برای کتاب خواندن حداقلش..

 .

هر موقع از روزم را نه شب : ) می توانستم بروم بیرون بدون این که کاری داشته باشم ، یا خستگی ای در وجودم رخنه کرده باشد...

و یا هزاران کار دیگر...

 و غیره و غیره...

اما الان که فقط یک خاله ام فقط و فقط یک خاله، از صبح تا شب ، چنان انرژی ای برای حسین می گذارم که شب ، همین الان که دارم این پست را می نویسم جانی در بدنم نمانده است،...حتی یک خط کتاب هم نتوانستم بخوانم ، یا مثلا تلگرام و اینستا یم را چک کنم...

ان قدر ها که خواب بین الطلوعین که دل خوشی ازش نداشته ام را با تمام وجود می خوابم نماز صبح را هم چشم بسته می خوانم...

یا مثلا یک کتاب هم نمی توانم بخوانم...

یا ...

واقعا ...واقعا بهشت زیر پای مادران است ...واقعا... هست... وقتی ماه مان بشوی انگار دیگر متعلق به خودت نیستی، نه می توانی تفریح بروی،نه زیارت گاه درست وحسابی،نه کتاب بخوانی،نه یک نماز با آرامش،نه ...ولی با تمام تفاسیر خستگی هایش را به جان می خری..

این است که می گویم معجزه رخ می دهد...

ولی ته تهش باز هم قشنگ است...حس فداکارانه و ....خستگی ناپذیر...

...


قشنگ تریش این جاست اسلام بار امرار معاش را از روی دوش ماه مان ها برداشته است...که دغدغه ی  مخارج نداشته باشند....

  • ۹۵/۱۰/۲۹
  • یک دختر شیعه