دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

میدون بهارستان خیلی دوره از خونه ی مائدشون... ولی به خونه ی آقاجون اینا خیلی نزدکیه ... آقاجون با اینکه یکی از ثروت مندای زمان خودشون بوده ولی خونشون تو پامنار بوده...ی خونه ی قدیمی خیلی خیلی بزرگ ....خونه ای که از یک سرهنگ کل شو خریده  بودن ...

یعنی نزدیک بودن الان دیگه نیستن ..کلا تهرون نیستن...
بعد از مرگ آقاجون و گرفتن خونشون توسط میراث فرهنگی اومدن مشهد...
هنوزم که هنوز هست هر موقع با ماه مان می ریم بازار بزرگ ماه مان دلش می گیرد ....
وقتی از محله شان رد می شویم...
با مائده و... که رفته بودیم بازار...رد که می شدیم گفت :عه عه مریم این جا شعبه ی دانشگاهتون تهرونشه ها ...
دانشگاهی که کلی براش زحمت کشیدی....کلی درس خوندی که قبول بشی...کلی دعا دعا کردی...
دانشگاهی که ی زمانی خیلی بهش رغبت نداشتی ولی یهویی عاشقش شدی...
عاشق محیطش ... عاشق سطح درسیش که از فردوسی صد برابر بالاتره و علامه ای که عاشقش بودی...
دانشگاهی که عاشق استاد هایش بودی مخصوصا استاد انصاری نویسنده ی کتاب گلبانگ رهایی ،شکر و شکایت...هزار تا کتاب تفسیر دیگه...
 ...
 میگمم: مائده می دونی  ی چیز دیگه ایو؟این دانشگاه شهید پرور ه ...

دانشگاه شهیدی که سلمان خانم عرفانی وصفش کرده بودم...
...
....
سلمانی که برای حضرت رب با تمام وجود خودش را خالصانه تقدیم حضرت رب می کند...
همشو البته به مائده نگفتم ..

....
این دفعه که با بابا رفتیم تهرون از بابا و از  آقا ی داماد قول گرفتم  که یک شب ببرنم امام زاده چیذر ،آقای داماد قول دادن من حتما میبرمت خیلی دور نیست...
ولی خوب هیچ کدومشون نبردن...
ولی باید می رفتم...باید می رفتم...
می دانی بعضی شهدا مسیر زندگیت را عوض می کنند... به فکر می برنت که چطور مثلا کسی در بیست سالگی هایش شهید می شود...
تو همچنان در قید و بند فلان عکس برای اینستاگرام و فلان روسری حریر هستی که از فلان مغازه بخریش...
بعضی شهدا به گردنت حق دارند...
بعضی شهدا سر مزارشان آرامت می کند...
...
....
بعضی وقت ها باید بروی شهید بشوی....
گاهی اوقات هم باید بمانی و شهید بشوی...در این دنیای لعنتی ای که جز خستگی و ...هیچ ندارد باید بمانی و شهید بشوی...
باید بمانی و با مهربانیت مهربانی را یاد بدهی... باید بمانی و صبر را یاد بدهی...باید بمانی و اشک ریختن برای چیز های فراتر از دنیا را یاد بدهی...باید بمانی و دادن مما تحبون را یاد بدهی...باید بمانی برای این که مایه ی آرامش باشی..برای این که بعضی ها به وجودت نیاز دارند، به آرامشت ...باید بمانی و پیر شوی...

باید بمانی و شهید بشوی...
می دانی دختر ها بیشتر از نوع دومش شهید می شوند...
پسر ها بیشتر از نوع اولش...
مگر نه اینکه حضرت زینب ماند و شهید شد؟...


ولی  ماجرای حضرت مادر فرق دارد، ...
مادر که تا هجده سالگی برای شهید شدن از نوع اولیش انتخاب شده بود  ، دست روزگار به یکباره از نوع اول و مردانه اش شهیدش کرد،..
شاید همین است که شنیدن روضه ی مادر را سخت کرده است
...
...
...
 
  • ۹۵/۱۲/۰۱
  • یک دختر شیعه