دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

از اتفاق های قشنگ روزمرگی هایم این بود که رفته بودم کتاب فروشی کتاب بخرم، وقتی می خواستم حساب کنم دیدم پیرمردی شصت هفتاد ساله یک عالمه کتاب خریده است، آن هم چه کتاب هایی، فروشنده بهش گفت چه همه کتاب انتخاب کردین حاجا قا!

پیرمرد گفت : آره دیگه برای عیدی بچه ها براشون کتاب گرفتم...

 بعد یادم افتاد چیزی که این روز ها کمبودش بیشتر از همه چیز حس می شود کتاب و کتاب خواندن است ، و با این حرکت  یک گام خیلی کوچک می توان برای فرهنگ کتاب خوانی برداشت.

  • ۹۵/۱۲/۲۸
  • یک دختر شیعه