دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

یک جای کارش می لنگد.... نمی دانم کجا ی ((ش)) ...ولی می لنگد....

اگر نمی لنگید... باید همه چیز درست می شد...باید همین شب آخری... همین دم دمای آخری دلمان یک جوری می شد... پس چرا نمی شود... چرا داریم غرق می شویم...

چرا  .... چرا... چرا .... راستی راستی فکرش  را که می کنم می بینم ما آدم ها این همه میدویم در شبانه روز دنبال چه هستیم....چرا یکی دست مان را نمی گیرد  از زیر آب بیرون بکشدمان... نکند داریم خفه می شویم... و الکی دست و پا می زنیم...

من نگران م... نگران این که ماه رمضان تمام شود... و یک دستی نجاتم ندهد...و خفه شوم...نگران م... نگران...نگران خودم... 

نگران این که ....  جنس هم و غمم الکی پلکی باشد...نگران عقب ماندن... نگران خیلی چیز ها...


یا علی فک الباب...

این نفسای آخرو بزار بکشم تو حرمت...

  • ۹۶/۰۴/۰۴
  • یک دختر شیعه