دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

از کرامات خواهر زاده... همین بس که...

مثلا ی تسبیح تربت دارم که کیپ دستمه... عادت دارم شبا قبل خواب دور دستم بندازم...گاهی هم برای بیرون رفتن...زیر استین م قایمش می کنم....

صبح ها هم که بیدار میشم...میگذرامش زیر بالشتم، بیشتر مواقع...

ازکرامات شان همین بس  که رفتم، دیدم حضرت عشق مون جای تخت ایستادن و از زیر بالشت کشیدن ش... حالا نخور کی بخور... و این گونه بود تسبیح خاله جان را به گل تبدیل کرده بودند و نابود شده بود.......

از کرامات دیگشون...

این که هر موقع نماز می خونم دقیقااااا، این طرف  و ان طرف فرش را ولش می کند و دو دستی می چسبد به سجاده ی خاله جان....و دقیقا روی سجاده باید بشیند...مورد داشتیم خاله جان نماز ش را نفهمیده چه خوانده....بس که از سر و کولش موقع نماز بالارفته...


  • ۹۶/۰۴/۳۰
  • یک دختر شیعه