دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

از وقتی محبت م نسبت به مادر م بیشتر شده است، به دنبالش محبت م نسبت به حضرت معصومه هم بیشتر شده است...اصلا همین امروز روز تولد شون... بوی حضرت مادر.... تمام فضا را پرکرده است...


قبل تر ها هر موقع می رفتیم قم...حس خاصی نداشتم...


ولی الان هر موقع دل م برای مادر م بی قرار می شود.... فقط، یک جاست که این دل بی قرار را آرام می کند....آن هم حضرت عمه جان...


اصلا سفارش شده به آقای مرعشی نجفی که در نبود قبر حضرت مادرمان ... به حرم کریمه اهل البیت بروید.. 


حالا هر موقع که می رویم...قم ... دل کندن از قم برایم سخت است...بس که نگاه کریمانه یشان آدم را شرمنده می کند...


از طرفی هر موقع می رویم... همین که  می دانم ...بی بی دست رد به سینه ب همسایه های برادرشان نمی زند...آرام تر می شوم...


همین  که تولد بیست سالگی هایم با ایشان رقم خورد... دنیایی از حرف های ناگفتنی ست برای خودش...


+این طوری است....که بعد منزل نبود در سفر روحانی....برای همین اگر دوست داشتین صبح ولادت با عظمت شان بعد نماز صبح ... زیارت شان را بخوانید...از راه دور بهشان سلام بدهید...کریم دست کسی را خالی بر نمی گرداند....اگر هم بعد نماز صبح خوابتون میومد هر موقع از روز را که دوست داشتین بخوانید...


السلام علیک عرف اللّه بیننا و ببینکم فی الجنة  و حشرنا فی زمرتکم....


روزتون مبارک گل دخترا...روزمون البته درست ترشه...


  • ۹۶/۰۵/۰۲
  • یک دختر شیعه