دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

حتما نباید شب جمعه یا دوشنبه باشد که دلم برایت بتپد و بگیرد... هر ثانیه من به عشق ت دم و بازدم می کنم...و به یادت نفس می کشم...اصلا دلم می خواهد وقتی اسم ت می آید نفس هم نکشم...دلم می خواهد یک بار روضه خوان  وقتی برایم مکشوف خواند همان دم جان بدهم و ... 
امان از دلِ تنگ که هر روز می خواهد برایت کنده شود و و ...
امان از بغض های در گلو مانده ی گلویم ارباب... که هر شب از دوریت نفس م را می گیرد...
حسین جان...آرزویم همین ست که فقط یک بار دیگر چشم م به قبه ت بیفتد و نفس های م تمام شود...و هی به خودم بپیچم...
خوشا آن دمی که برای تو هزار بار جان داد و زنده شد...خوشا آن دمی که اشک ها خشک شوند و از غم ت خون ببارند... خوشا آن دمی که عرفه در کنار حرمت روبروی چشم های بهترین زائرت ...جان داد...
کاش حبیبت می شدم...

امیری حسین و نعم الامیری...امیری حسین ونعم الامیری...امیری...

 و حالا کم تر از چهل روز تا محرمت ارباب...


  • ۹۶/۰۵/۲۹
  • یک دختر شیعه

امیری حسین و نعم الامیر