دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

مثلا از بین همه ی اعضای بدن بعضی هایش خاصن...بعضی هایش نفوذین...

مثل...مثل چشم ...چشم های ش...
همه اش قشنگ است...ولی چشم های ش قشنگ ترین است...همه اش خاص است ولی چشم های ش خاص ترین است...همه اش غریب است ولی چشم های ش غریب تىین است...همه اش دل بر است...ولی چشم  های ش دل را می کند...
یک نگاه به چشم های ش انداخت بعد دیگر سرش را بالا نیاورد.. بعد دیگر نتوانست به چشم های ش نگاه کند...چشم های ش فرق می کرد...حتما دل ش می خواست ساعت ها به چشم های ش خیره شود و یک دل سیر با چشم های ش حرف بزند...ولی نمی توانست ...نه که نتواند ...ولی خیلی با ادب بود...
دوست نداشت چشم های محبوب ش شرمنده شود...دوست نداشت این چشم ها را انقدر غریب و مضطر ببیند...عاشق چشم های ش شده بود...
اسمش چه بود راستی...
حر بود گمانم...

کاش یک روز زیر قبه با چشم های شما حر می شدیم...و با شما زمزمه می کردیم...

 ...مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ
مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک...

  • ۹۶/۰۶/۰۹
  • یک دختر شیعه