داشت از چه می گفت ...
از عاقبت بخیری...
که باید از حضرت رب بخواهیم که عاقبتمان را بخیر کند...
همان دعای دست که می خوانیم الهم جعل عواقب امورنا خیرا...
مثلا الان خوبی... توی وادی هستی...بعد در شرایطی قرار می گیری... همه را زیر پا میگذاری... مثلا یک دانشگاه جدید...ازدواج ...با یکی دوست میشوی...فضای مجازی....نمیدانم به یک شکلی تحت تاثیر شرایط ناخواسته بیرون میآیی از ذات پاکت ...
بعد دو حالت دارد...یا به خودت میآیی و دوباره از نو همه چیز را شروع میکنی...یا این که متوجه اشتباهت نشوی...یا وقتی بشوی که کار ازکار گذشته باشد...این خیلی درد دارد که حاصل یک عمر عاشقی ت را به باد بفرستی...مثل زبیر...
حالت سومی هم دارد....
این که الان چه هستی مهم نیست .... مهم ته ش است...ته ته ش مهم است....ته ش باید قشنگ تمام شود
داشتم چه می گفتم .... آهان داشتم حالت سوم را می گفتم ....حالت سوم اصلا وادی ای وجود ندارد.... اصلا عشق را نمی فهمیدی... اصلا سوز دل نداشتی....ولی یک نگاه ....یک نگاه می بردت در دل وادی و در راهش تمامت میکند....به تعبیر قشنگ ترش خواب را از چشمانت میبرد...
مهم ته ش است ... مثل سلمان...آتش پرست بود.... یک نگاه گرفت ش تمام شد....ته ش قشنگ شد...تهش از وادی فراتر رفت .... اصلا وادی چه هست !!...بعد مولایش برایش میخواند...سلمان منّا اهل البیت...
و تمام شد...نه نه....و تازه شروع شد...
...
تنها وارث غدیر...
کاش سَلمانت میشدیم..
- ۹۶/۰۶/۱۷