دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

درسته که وقتی که مشهده،هیچ کاری نمی‌تونم انجام بدم، نمی‌تونم برنامه ریزی داشته باشم برا وقتام، نمی‌تونم اگرهم برنامه بریزم هفتاد درصد برناممو اجرا کنم، نمی تونم درست و به اندازه ی کافی کتاب بخونم و  دائم الحال اتاق‌م میدون جنگه، وخیلی کار های دیگه...
ولی وقتی هست، وجودش می‌ارزه به تمام اینا، همین که تو خونه ما ها رو وادار می کنه به جنب‌وجوش می‌ارزه به تمام اینا...
از شیرین کاری های دیگ‌ش اینه که هر موقع‌ می‌خواد بخوابه باید این پاندا رو(که پاندا ی کوچوکی های خاله‌شه)دست‌ش بگیره، بغلش کنه تا بخوابه، درست عین بچگی‌های خاله جان‌ش...
توی هر خونه‌ای باید یک بچه ی کوچولو باشه، که با وجودش اعضای خانواده رو سر ذوق بیاره...یکی مثل حسین...



          

  • ۹۶/۰۶/۲۹
  • یک دختر شیعه