وقتی رفته بودم سراغ کتابهای قدیمیترم، ... کشیدمش بیرون ...مقتل مفید...به روایت شیخ مفید...دوم دبیرستان که بودم، زمانی که با مدرسه رفته بودیم اردوی راهیان نور گرفته بودمش...ورق زدم... قاسمش را اوردم...بعد ترش به این فکر کردم قبل تر ها چهقدر دل گنده بودم...که مقتل شیخ مفید میخواندم...الان... یک صفحهاش به اندازه ی صد صفحه خواندنش، برایم سخت است...میگذارمش کنار...
بمیرم برایت حسین... که باید سیزده ساله ی برادر بدهی...
حقیتش این است که ما اصلا اصلا نمیتوانیم فکر کنیم حول و محور مصیبت...چون اگر فکر کنیم...دیگر نمیتوانیم زندگی کنیم...وگرنه سیزده ساله...