همه عالم فدای یک تار مویت حسین جان! برگرد! این سر و پیشانی بستن میخواهد، این کلاه و عمامه عوض کردن و ... این چشم خون گرفته بوسیدن.
تا دشمن به خود مشغول است بیا تا خواهرت این زخم را با پاره جگر مرهم بگذارد. بیا که خون گونهات را به اشک چشم بروبد، بیا که جانش را سر دست بگیرد و دور سرت بگرداند.
تا دشمن، کشتههای شمشیر تو را از میانه میدان جمع کند، مجالی است تا خواهرت یک بار دیگر، خدا را در آینه چشمهایت ببیند و گرمای دست خدا را با تمام رگهایش بنوشد.
زینب! این هم حسین. دستش را بگیر و از اسب پیادهاش کن. چه لذتی دارد گرفتن دست حسین، فشردن دست حسین و بوسیدن دست حسین.
چه عالمی دارد تکیه کردن دست حسین بر دست تو.
حسین جان! تا قلب من هست پا بر رکاب مفشار. تا چشم من هست پا بر زمین مگذار! هرگز مباد که مژگان من پای نازنین تو را بیازارد.
جان هزار زینب فدای قطره قطره ی خونت حسین!
صدای هلهله دشمن آرامش ذهنت را بر هم نزند زینب!
و زیبایی رخسار حسین، تو را مبهوت خود نکند زینب!
دست به کار شو و با پارچه سپیدت، پیشانی شکافته ی عزیزت را ببند!
آب؟ برای شستن زخم؟!
آب اگر بود که یک قطره به شکاف کویری لبهایش میچکاندی.
چه باک؟ اشک را خدا آفریده است برای همین جا. باران بیصدای اشکهای تو این زخم را میتواند شستشو دهد، اگرچه شوری آن بر جگر چاک چاک او رسوب میکند.
قرصت مغتنمی است زینب! باز این تویی و حسین است و تنهایی..
"آفتاب در حجاب" _ "سید مهدی شجاعی"