دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

این‌که بیایم بنویسم امشب جه بر سه ساله گذشته است...چه اتفاقی افتاده است...نه ‌دل‌ش را دارم...نه می‌توانم...نه بلدم...نه روضه خوانم....

مثلا بنویسم...مگر بر یک دختر سه ساله چه گذشته است، که دغ کرده است...خودش سخت ترین نوشته هاست...که نوشتش هم مکافات است...

مثلا این‌که وقتی سه، چهار ساله بودم...شب‌ها باید کنار بابا می‌خوابیدم..مثلا این‌که وقتی بابا گاهی پیش اومد می‌رفت‌ن تهران برای کارش...مائده سادات هم سه، چهار سالگی‌ش تب می‌کرده...از دوری بابا...

حالا اگر...


  • ۹۶/۰۸/۰۲
  • یک دختر شیعه