۷:۲۰دقیقه ی صبح بابا میرسانتم ایستگاه مترو...
سوار مترو میشوم...صندلی خالی میشود مینشینم...جزو ی فلسفه ی اسلامی را دستم میگیرم تا مرور کنم...صدای آهنگ گوبس گوبسی میشنوم کله ی صبحی...بعد با خودم فکر میکنم چه کسی سر صبحی ، صدای آهنگ موبایلش را انقدر زیاد کرده است...صندلی کناریم خالی میشود صاحبش میاید مینشیند کنارم...صدا از توی هنذفریش است...ولی انقدر زیاد است که صدایش تا ده فرسخی مترو هم میرسد...
تا چهار کلاس دارم...از ۸ تا ۴ بدون وقفه... از فلسفه ی عمومی گرفته ... تا کلام۲ ... تاریخ فلسفه غرب...زبان عمومی۲...وسطش هم جلسه ی شورای فرهنگی...
وقتی میرسم خونه تقریبا روی تخت میفتم از شدت خستگی...
امروز محسن جان رفت ... که برود کربلا، پیاده روی...میگفت ..."این کوله را فقط و فقط مخصوص پیاده روی اربعین گرفتم...""
اگر...اگر ...در راهش مو سفید شد...پا تاول زد.... پیر شد...جای تعجب ندارد...
کجای دنیا مصیبت یک نفر انقدر سنگین میشود...
کجای دنیا وقتی کسی را خیلی دوست داشته باشید میگویید پدر و مادرم فدایت شود...
ولی یک نفر انقدر حبش زیاد میشود... که بهشمیگویند...بابی انت و امی...
کجای دنیا...دلتنگی کسیرا میکشد... پیرش میکند...خواب و خوراکش را سخت میکند...
کجای دنیا نوکر ها را انقدر تحویل میگیرند...
کجای دنیا می گویند...حبش مجنونمان کرد...
میگویند...
حب الحسین اجننی...
- ۹۶/۰۸/۱۱