دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

این‌که این روز ها، تا گوشیم را باز می‌کنم، پیام های‌حلال کنید، فردا عازم هستیم، نائب الزیاره هستیم، روبروی بین الحرمین هستیم و ...را می‌بینم.
این‌که تلوزیون را روشن می‌کنم، یک کانال کنار قدم های جابر، یک کانال مستند زائرانت، یک کانال از شور و شوق نوکر ها و خدمت گزارانت و... را می‌بینم.
این‌که هر‌که را می‌بینم مشغول بستن بار سفرش هست و کوله‌اش را لب ‌به لب پر کرده است...
این‌که نمی‌شود مردمی را با زبان های گوناگون ببینم که با اشاره با هم حرف می‌زنند...
این‌که نمی‌شود بین موکب‌ها، خستگی را از جانم بیرون کنم...
این‌که نمی‌شود از هوای بین ستون هایت استشمام کنم...
این‌که نمی‌شود چایی های پر رنگ بین راهیت را بخورم...
این‌که پاهایم لیاقت ندارند در سرزمینت قدم بگذارند...
این‌که دست هایم  به شش گوشه‌ات نمی‌رسد...
این‌که چشم‌هایم لایق دیدار قبة‌ات"ادخلو ها بسلام آمنین "نیست...
این‌که امسال کنار بهترین زائرت هم‌قدم نیستم...
این‌که نمی‌توانم از نزدیک...سلامت کنم...
سخت ترین لحظه های نفس کشیدن زائر جامانده‌ات است...
که باید از دور سلامت کند...و فقط با تصورش، پا در حرمت بگذارد...
بیچاره زائر"ت"...

  • ۹۶/۰۸/۱۲
  • یک دختر شیعه