دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

امروز داشتم با خودم فکر می‌کردم به این شعره... به خوبا سر میزنی مگه ما بدا دل نداریم...

داشتم به این فکر می‌کردم...ما بدها واقعا دل نداریم...

اگر دل داشتیم...که انقدر  نسبت بهشان بی‌تفاوت نبودیم...اگر دل داشتیم ...به چشم و هم  چشمی... به ...به ...به... نمی‌فروختیمش...

اگر دل داشتیم...که سالروز آغاز امامت شان به جای تبلیغ آن جشن کذائی این جشن تاج گذاری را تبلیغ می‌کردیم...

اگر دل داشتیم...یک دل می‌شدیم...

اگر دل داشتیم...ثواب تمام کارهای مستحبی‌مان را برای فرج‌شان هدیه می‌کردیم...

اگر دل داشتیم، باید غربت‌ش را با تمام وجود درک می‌کردیم...

مشکل از همان جایی شروع‌شد...که ما دیگر دل نداشتیم...

دل نداریم...

بسوزی ای دل...

  • ۹۶/۰۹/۰۹
  • یک دختر شیعه