دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

از وقتی پایتخت دیشب و دیدم. به وقت شام و دیدم همش ی بغضی تو گلوم گیر می کنه، بعد راه نفسمو می بنده بعد انگار می خوام یک جا برم  هق هق گریه کنم و دیگه بر نگردم...

حالا دوباره می خوام برم ببینمش به وقت شام ولی پاهام نمی کشه...


میفهمین چی میگم؟؟بعید می دونم...

یا زینب..


  • ۹۷/۰۱/۱۹
  • یک دختر شیعه