دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

خوب ما همش با احساسات تصمیم می‌گیریم...

دائم درگیر احساساتیم...

شاید بهتر باشد فردا...احساسات را بگذاریم کنار...دست و جشن و ...برای ما آقا نمی‌شود...

باید فردا همه یک دل ...یک صدا خواستن آقا را از خدا بخواهیم...

..باید درپیشگاه خدای جان ضجه بزنیم...تا بلکن خدا ی جانمان... دلش به رحم امد و ما مردم آخر الزمان را از بی‌پدری نجات داد...

باید بخواهیم‌ش که بیاید...تا وقتی نخواهیمش...وضع همین طوری است...وضع همین طوری ادامه پیدا می‌کند...

باید یک دل شویم...یک صدا...

فقط درگیر تزئینات و رنگ و چراغانی ها نباشیم که اصل را فراموش کنیم...که فقط و فقط از نیمه ی شعبان ها همین جشن ها و خوشی هایش یادمان نباشد...

باید بخواهیم‌ش چون متوجه نیستیم...ولی هر نیمه ی شعبان از نیم ی شعبان قبلی دلگیر تر است... که باز یک سال دیگه بر جشن های بدون آقا تکرار می‌شود...که خدا عالم است چند تا جوان سر به خاک گذاشته اند و اقا را ندیدند...

بخواهیم‌ش که دوران ظهورش حضور داشته باشیم...که فرج نزدیک شود...

آقا آمدنی نیست...آقا اوردنیست...

بیاریمش...

یا صاحب الزمان نفس بده ...که برایت نفس نفس بزنم...

  • ۹۷/۰۲/۱۰
  • یک دختر شیعه