دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

از وقتی داستان شمر لعنت الله علیه را فهمیده ام هی می‌خواهم به‌ش فکر کنم ولی نمی‌توانم و هی تن و بدن‌م می‌لرزد...

شما می دانستید شمر که ازش بیزارم... یک زمانی در جنگ صفین دوشادوش امام زمانه اش مولا علی جنگیده و جراحت برداشته و شده جانباز امام زمان‌ش و بعد تا شهادت یک قدم فاصله داشته است...

یعنی شده جانباز امام زمان‌ش و عاقبت‌ش چه شده است...ما که جانباز امام زمانه یمان هم نشده ایم که هیچ حتی‌گاهی اصلا بهشان فکر  هم نمی‌کنیم...و گاهی برا‌ی‌ش‌بار شده ایم...

بعد باز با خودم می‌گویم یا صاحب الزمان... با دعاهای شما ...ما عاقبت بخیر می‌شویم...مگر پدر دل‌ش می‌آید برای عاقبت بخیری فرزندان‌ش دعا نکند...

مگر پدر می‌گذارد نقطه و تتها نقطه ی عشق فرزندان‌ش کور شود...

شما نمی‌گذارید ما در این اخر اازمان برای شما کوفی شویم...

قسم به عشق کزین راه بر نمی گردیم...

  • ۹۷/۰۲/۱۴
  • یک دختر شیعه