دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

من از وقتی فهمیدم برای بارون می‌میرم و عاشق بارون شدم...
از وقتی فهمدیم روزای بارونی  ایستگاه  مترو پیاده می‌شم به جای این که مثل بقیه بدو بدو کنم یا سوار تاکسی‌ بشم که زودتر به دانشگاه برسم ، با ارامش زیر بارون قدم بزنم...
از وقتی فهمیدم که وقتی بارون میاد ذوق کنم سریع برم از پشت شیشه ی خونمون بشینم به تمااشای بارون...
از وقتی فهمیدم که این دفعه ...که می‌خواستم برم پیش ارباب ...قبل‌ش بهش گفتم ارباب جان...این دفعه که کنیزت را می‌خری....این کنیز بی ادب‌ت دل‌ش باران می ‌خواهد...بارن های بین الحرمین...چرا که زیر باران استجابت دعاست... و تحت قبه الحسین هم استجابه الدعا...و هی توی هنذفری گوشش ((بارون داره دونه دونه به تو می‌رسونه سلاممو آقا خدا میدونه )) ی مجید بنی فاطمه را گوش کند... یا آن یکی دیگی مداحی مجید بنی فاطمه را که برایت می‌خواند...((می‌باره بارون، روی سر مجنون ...توی خیابون رویایی))
از وقتی که تا پایم را گذاشتم روبروی باب السلام دیدم باران می‌بارد....باران نبود ... رحمت بود که می‌بارید...عشق بود که می‌بارید...البته من می‌گویم باران های‌کربلا ...فرق‌ش با تمام باران ها در این است...که باران کربلا...انگاری از دل گرفتگی ابرها حکایت می‌کند....که جاری می‌شوند...
آخ اگه بارون بزنه...آخ اگه بارو بزنه...

عکس هم متعلق به امروز که بارون می‌بارید...و این دلبر خانوم که تازه امروز خریداری شده برای کاشته شدن تو گلدونای خونه‌مون...


  • ۹۷/۰۳/۰۷
  • یک دختر شیعه