دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

دریافت

شب اول است و میزبان مادر است...

وقتی می گویم مادر یعنی خودِ خودِ مادر اشک های عزادار های ارباب را پاک می‌کند...

نشسته بود برای فرزندش عزاداری می‌کرد امد پیش مادرش با هم شروع‌کردن به گریه کردن بعد کم کم جمع شدن..و زیاد تر شدند...و هی زیاد تر شدند ....مادر هی هرچه بلند تر گریه می کرد، صدای گریه و آه و ناله و داد بقیه بیشتر می شد...مادر گفت فدای اشک های تکا تکتان شما از برای چه گریه می‌کنید؟...

گفتند مادر تو بگو بمیر برای حسینت ما می‌میریم،جان بده جان می‌دهیم، اشک که چیزی نیست...


  • ۹۷/۰۶/۲۰
  • یک دختر شیعه