امسال که نیمه شعبان جمکران بودم یک اتفاق قشنگ افتاده بود، آن هم این که امسال از کشور های مختلف دنیا افراد زیادی را دیدم...
گلمیدادند...چیزی پخش میکردند...همه به تب و تاب افتادند...انگاری همه پیر و جوان...مرد و زن...شرقی و غربی...صدای قدم های نزدیک آقا را حس میکنند...
انگاری...همه خونشان توی شیشه شده است.... انگاری نفس های هیچ کس دیگر از این هوای آلوده ی شهر بالا نمیاید...انگاری زندگی ها یکنواخت شده...همه خستهاند...
همه...
امسال که سال خوبی نخواهد بود قطعا...
ولی کاش میشد برای مهربان ترین پدرمان روزی از ۵ دقیقه تا یک ساعت تا هرچه قدر میتوانیم وقت بگذاریم...برای خودِ خودش...برای فرجش...برای سلامتیاش... برای احوال پرسی از آقا... نه برای حوائج و خواسته هایمان... نه برای گره های کور دنیویمان...فقط وفقط برای خودش...حتی ۵ دقیقه...که حتی شده یک دقیقه فرج را نزدیک تر کنیم...
که با این خانواده ی آسمانی بودن...زندگی را نور میبخشد...روح را نور میبخشد... چهره را نور میبخشد...نگاه را نور میبخشد...آرامش میبخشد...
به قول شهریار..
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست...
- ۹۸/۰۲/۰۹