نشسته ام روی صندلی، دست هایم را به هم گره زده ام ...
هرچه فیلم جلوتر میرود حس میکنم قلبم تند تر میزند، بعد یک هویی از یک جایی به بعد بغض میگیرتم، بعدِ بعدِ بعد تر آن جا که مامانِ از تلوزیون صحنه ی کشته شدن پسرش را میبنید، بغضم میترکد و اشک هایم سرازیر میشود..
فیلم تمام شده ولی هنوز توی فکر فائزه و شهاب داستان هستم...
- ۹۸/۰۳/۲۲