دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

تو گویی من تا همین دیروز معنی‌ش را نمی‌فهمیدم، نمی‌فهمیدم چون نه این که سوادش را نداشته باشم، نه، نه این که نخوانده باشم‌ش نه، نمی‌فهمیدم چون ادبش را نداشتم که بفهممش، چون قیاس پاکان را از خود مگیر، گرچه در نوشتن یکسان باشید شیر شیر..
آ شیخ جعفر مجتهدی که معرف حضورتان هست، شخص بزرگشان فرموده بودند: هر کس که نام اقا امام حسین را بشنود از میزان انقلاب خاطری‌که پیدا می‌کند پایه ایمانش را می‌توان فهمید، نام اقا امام حسین محک ایمان است...
اوایل بود چند سال پیش کودک بودم، وقتی نام امام حسین را می‌شنید بلند بلند گریه ‌می‌کرد،
بعد شدم نوجوان هر وقت نام حضرت را می‌برد، هر بار که نام حسین(ع) را بر زبان مبارک می‌آورد سخت‌ش بود، همیشه بین حُ و سِین فاصله می‌نداخت که آب دهانش را قورت بدهد بعد با سوز می‌خواند امیری حسین و نعم الامیر،...
الان چند سالی می‌شود که دیگر نمی‌تواند بگوید حسین، فقط می‌گوید ارباب...ارباب...وسط روضه از حال می‌رود...غش می‌کند، کالبد تهی می‌کند باز جان می‌گیرد، روضه ی باز نمیتواند بخواند، نمیتواند گوش بدهد، اصلا شب اول محرم که می‌شود تا ته صَفَر یک ریز اشک می‌ریزد....
شنیده بودم که چندین عاشورا آمبولانس خبر کرده بودند برای خاطر این که بهوش نیامده...
خواهرش می‌گفت کربلا که اصلا نمی‌توانسته پا در حرم ارباب بگذارد فقط بیشتر حرم علمدار...
مثلا می‌خواهد روضه بخواند، فقط‌کنایه می‌گوید...
حالا من می‌فهمم نه این ‌که بفهمم، که هیچ نمی‌فهمم ولی شاید بدانم که بعضی ها عجیب بزرگ می‌شوند با نوکری این آقا....
ترانه ای که دل میبره...
صدای یا حسین... 

  • ۹۹/۰۵/۳۰
  • یک دختر شیعه