دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

یکی باید بیاید...باید بیاید و ما را نجات دهد...

بیاید و کلک هرچه دل تنگی است از دم بکند...

.بیاید و شب و روز های مان را پر خودش کند...

یکی که بوی یاس بدهد...بوی نرگس بدهد...

بوی خااک های باران خورده...

یکی که تمامش کند این همه سکوت پیشه کردن ...

یکی که دنیای خیلی از ما دختر ها را کمی بزرگ تر کند...یکی که فکر ما را به چیز های بالاتری مشغول کند...

یکی که جواب سکوت کردن ها و صبر کردن هایت در برابر سختی ها را بدهد...

یکی که به  گل فروش های سر چهار راه کمک کند...

یکی که به دل ماه مان های محمد رضا دهقان ها صبر بدهد...

یکی که از جنس نور باشد...

یکی که برایش همه ی خیابان هارا باید چراغانی کرد...

یکی که به گریه های بی امان شب های جمعه ی عشاقش خاتمه بدهد...

یکی که فقط به خاطر خودش هم که شده بیاید...

به خاطر مادرش...

یکی که غروب های جمعه را را از دل گیری نجات بدهد...



  • یک دختر شیعه


لوریا: من خیلی از رنگ بنفش خوشم میاد.


جان: چه خوب، منم رنگ آبی رو خیلی دوست دارم،

بنفشو یه کم کمرنگ کنی میرسی به آبی، رنگ های نزدیکی هستن تقریبا...


لوریا: آره، رنگ های نزدیکی هستن.


جان: البته نیازی به اینهمه فلسفه بافی نیست،

دوسِت دارم...!

حتی اگه تو از سفید خوشت بیاد،

من از مشکی!


برچسپ:عاشقانه های یک دختر شیعه



  • یک دختر شیعه


یکی از اهنگایی که بهش حس خاصی دارم این آهنگه...

جزء بهترین آهنگایی بوده که شنیدم...

به بهونه ی گذاشتن چند باره ی فیلم ارمغان تاریکی...

خیلی آهنگشو دوست می دارم ...خیلی خیلی...

هم آهنگشو ...هم ریتمشو ......هم معنی شعرشو...

و ایضا فیلمشو ...

هرشب ساعت 11 از شبکه افق!


  • یک دختر شیعه

الان نمی دونم امروز باید خوشحال باشم یا ناراحت به خاطر تعطیلی!

از طرفی امروز یک امتحان سخت داشتم به اسم نحو !که کلش قواعد عربیه !

از طرفی مامان و بابایِ جان منتظربودن تا 25 ام  امتحانای من تموم بشه و صبح 26 ام برن تهران !ولی الان با افتادن امتحانم به دوشنبه 27 ام برنامه هاشون کلا بهم ریخت!

  • یک دختر شیعه

من هر چه قدر از خدای جانم به خاطر داشتن شما ها تشکر کنم کمه..

شایسته ی جانم چرا اخه انقدر منو شرمنده می کنی...

 کـــلــیـــک

  • یک دختر شیعه
لبریزم ولی جاری نمی شوم...
یک دنیا حرف دارم ولی نمی توانم پیاده اش کنم...
تحمل این بار سنگین را شانه های نحیفم  ندارد... روحم تحمل این همه لطف را ندارد...
استرس دارم ...دلم آشوب است...بعض دارد خفه ام می کند...20 ساله شدم به همین زودی...به همین زودی پا در دنیای جوانی گذاشتم...به همین زودی ...
کاش الان قم بودم...کنار ضریح حضرت معصومه...
کاش الان ...
روبروی شبکه های پنجره های ضریحش چادرم را می کشیدم جلو صورتم و تا می توانستم اشک می ریختم...آخر بوی حرمش بوی حضرت مادر می دهد...و از خودشان می خواستم نقطه ی شروع جوانی هایم دستم را رها نکنند...که در این اشد الازمنه غرق نشوم...اهل کوفه نشوم برای آقای غریبم...
فقط این که مستحق این همه لطف نبودم...و اگر ساعت ها برایش گریه کنم...کم است...
خیلی خیلی کم است...
اولش که تولد 20 سالگی هایم فهمیدم با شهادت حضرت معصومه یکی شده است حالم گرفته شد گفتم وای اخه چرا بهترین سال تولدم باید باشهادت یکی باشه...
ولی امشب  دارم با تک تک سلول های وجودم از خدای جانم تشکر می کنم برای این همه لطف ...که تولد 20سالگی هایم را ...تولد آغاز جوانی هایم را با نفس های پاک بهترین دختر دنیا رقم زده است...
با نفس های کسی که به جای زیارت مادر زیارت او را توصیه کرده اند...
مریم سادات مستحق این همه لطف نبوده است که سر آغاز جوانی هایش بعد از این همه در زدن، کرببلای اربابش برایش نوشته شود...که کمتر از یک ماه بعد از تولدش اربابش بالاخره دعوتش کند...
از کریمه ی اهل بیت هر چه بخواهین محال است دست رد به سینه ی کسی بزنند...
خدا نکند...نکند مایه ی ننگ اهل بیت بودن... عملی بر خلاف میل آن ها انجام دادن...یک بد اخلاقی نابه جا...دل شکستن...کم تحملی...کم صبری...غرور الکی...
ما و جدا شدن از این خاندان خدا نکند...
مریم سادات در آغاز شروع نفس های جوانییش چه ارزویی غیر ظهور آقای غریبش می تواند داشته باشد... چه آرزویی جز این که آخرین 20دی باشد که بدون نفس های آقایش انقد غربیانه سپری شود...
.
.
.
در گوشی نوشت: می دونم جبران محبتاتون خیلی بیشتر از این حرفاست...ولی امروز روبروی پنجره ی فولاد از ته ته دلم برای براورده شدن حاجت تمام کسایی که تولدمو تبریک گفتن و نگفتن دعا کردم و...
.
.
میشه گوشه های قلبتون برام دعا کنید...برای شروع جوانی هایم...
...

السلام علیک یا عمة ولی الله...

  • یک دختر شیعه

امسال یکی از بهترین تولدای عمرم رقم خورد...

مرسی که هستین بچه ها...

مرسی که انقدر به این دختر شیعه ی کوچیک لطف دارین...

مریم سادات مستحق این همه لطف و مهربونیتون نیست و نبوده واقعا...

اون از دیروز که فاطمه سادات با پست برام از تهران کادو فرستاده بود...

اون از امروز صبح بچه ها که به شکل خفنی بعد امتحان غافلگیرم کردن و برام تولد گرفتن...

اون از تلگرامو و پیاماتون که بیچارم کردین...

اینم از محبوبه: کلیک

جای خالی دو نفرم خیلی خیلی خالی بود دوست صمیمیم و خواهرم مائده سادات جانم...( :

ناگفته نمونه تولد من 20 امه یعنی فردا...

ولی به خاطر شهادت حضرت معصومه خانواده ی جان جانانم پس فرداشب برام تولد میگیرن😌

  • یک دختر شیعه

هیج کجای دنیا این قانون نانوشته را ننوشته است...

ولی اگر نوشته می شد رد خور نداشت اجرایش!

که وقتی برای خودت می خواهی حتی یک روسری کوچک هم اتو کنی کنارش یک پیراهن یا یک شلوار مردانه سبز می شود! 

که بابا جان همینم ی اتویی بزن!.

که این قائده ردخور ندارد !

چه مجرد باشین چه متاهل هم هیج فرقی ندارد، فقط از حالتی به حالت دیگر تغییر پیدا می کند!

همین!: )

  • یک دختر شیعه
می گفتن:جوون های عزیزم یکی که مادر زادی نابینا بوده  ، با اون که از اول نابینا نبوده و بعد بر اثر ی صانحه نابینا میشه ، خیلی با هم فرق دارن ، اون اولیه دیگه عادت کرده ...براش راحت تره ...ولی اونیکه بعد این همه سال دیدن یهویی چشماشو ازش بگیرن دنیا براش غیر قابل تحمل میشه ،به هر دری میزنه تا دوباره بیناییشو بدست بیاره...
محبت اهل بیتم همین طوریه...شاید اونیکه با این محبت آشنا نشده خیلی براش تفاوت چندانی نداشته باشه...ولی اونیکه از اول بوده بعد بر اثر ی گناهایی ازشون دور میشه ...خیلی دیگه سمتشون نمیره...یهویی بعد ی مدت دلش میگیره ...دلش تنگ میشه...میبینه نمی تونه بدون نگاه اهل بیت ، بدون نگاه امام زمانش نفس بکشه..دنیا براش غیر قابل تحمل میشه...
محبت اهل بیتو هرکی بچشه، دیوونه میشه، شبیه اونا میشه...نا خود آگاه غروبای جمعه دلش می گیره از نبودن های مهدی غریب...دست خودش نیستا ولی هر کی میره کربلا بغض خفش می کنه...دلش پر می کشه...
.
.
چرا بعضی آدما انقد بوی خدا میدن چرا ی جورین؟...چرا پیششون زمان نمی گذره...چرا وقتی میری بغلشون دیگه دوست نداری جداشی ازشون...
.
.

عیدتونم مبارکا...
  • یک دختر شیعه

ی بیماری واگیر داری هست به اسم بحذف یا بزار کنار .!

متاسفانه تو فضای بلاگ نویسی شیوع پیدا کرده طوری که طرف دیروز وب زده امروز حذفش کرده: /

یا ام خدا حافظی کرده یا ام که کلا تمام پستاشو پاک کرده!

متاسفانه این بیماری واگیر دار  به خیلی بلاگ نویسا داره سرایت می کنه: /

نمونه ی زنده ی این بیماری فاطمه سادات، فوفانو،اقای استانه و همسرشون،فاطیما و ...

هی دارن زیاد میشن .!

خو اخه بابا چه جوری دلتون میاد حذف کنید؟: (

نکنین این کار را رو

  • یک دختر شیعه