دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

...

آخ که بدترین صحنه ی دنیا بدترین صحنه ی دوریین فیلمبرداری خدا فیلم برداری از صحنه ای بود که مولا علی دست بسته فقط به زهرایش نگاه میکرد ...صحنه ای که در چشم های مولایم حسرت بود و در قلبش غمی به پهنای زمین و زمان...

وزهرا ...طلب رفتن می کرد

آخ که چه قدر سخت است چشم های مردی شرمنده ی عزیز دلش و بانو خانه اش باشد...

آخ خدای جانم دوربینت از شدت بغض ترک بر نداشت...

آخ ما....در.....

آخ خدای جانم برسان منتقم را...برسان...

  • یک دختر شیعه

خیلی چیز ها رو نمی شود گفت،نمی شود نوشت.فقط در لحظه ای  که آن را زندگی می کنی می فهمی چه خبر است.بعد ها هر چه تلاش کنی برای کسی بگویی تا بفهمد نمی شود.

از کتاب پنج شنبه فیروزه ای

        

  • یک دختر شیعه

بسم الله الرحمن الرحیم...

داشتم به این فکر می کردم  که چه شد مشهدی شدم؟چه شد خدای جانم خواست از بین این همه شهر وکشور سرنوشت من را با همسایگی آقایم یکی کند...داشتم به این فکر میکردم با این که بعضی از رفتار های مشهدی ها رو مخه مثل رانندگیشون و دائم بوق زدنشون بعد چراغ قرمز ولی باز هم عاشقشونم...داشتم به این فکر می کردم چه قدر غروبای انقلاب دوست دارم...وقتی که نقاره خونه شروع میکنه به زدن همه دست به گوشی فیلم میگیرن ولی مشهدی ها فقط گوش میکنند ارام و ارام...که چه قدر دعای کمیل انقلاب و دوست دارم...پنجره فولاد اقایم ...آخ امام رضا ...مثل ارامش بخش میمانی...

داشتم به این فکر می کردم که اگر مشهدی نبودم وقتی کتاب پنج شنبه ی فیروزه ای را میخواندم بعدش میتوانستم تحمل کنم دوری از آقایم را...

مثلا میتوانستم تحمل کنم دوری از گهرشاد را؟؟؟؟

به این فکر می کردم که اگر مشهدی نبودم نمی توانستم هر موقع دلم خواست بروم سوار اتوبوس بشوم ...در مسیر هنذفری گوشیم زیارت عاشورا ی اربابم را بخواند...

داشتم به این فکر میکردم که اگر حرم اقایم نبود پاتوق من و دوستام کجا بود؟؟؟

آخ اقا چه قدر خوب است که مشهدی ها حتی شروع زندگی عاشقانه یشان را هم زیر سر شما شروع می کنند...

دلم برای ضریح تنگ شده ..یادم نمی اید آخرین باری که رفتم کی بود؟!

....

آخ اقا یک وقت از خودت دورم نکنی وبفرستیم شهر دیگر ....

راستی فاطمیه نزدیک است...

  • یک دختر شیعه

خدا مشتی  خاک را برگرفت.می خواست لیلی را بسازد.

از خود در او دمید.ولیلی پیش از آنکه باخبر شود،عاشق شد.

سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشد.

زیرا خدا در او دمیده است و هرکه خدا در او بدمد،عاشق میشود.

لیلی نام تمام دختران زمین است؛نام دیگر انسان.

خدا گفت:به دنیایتان می اورم تا عاشق شوید.

آزمونتان تنها همین است:عشق.وهرکه عاشق تر آمد،

نزدیک تر است پس نزدیک تر آیید،نزدیک تر.

عشق،کمند من است.کمندی که شمارا پیش من می اوورد.کمندم را بگیرید.

ولیلی کمند خدا را گرفت.

خدا گفت:عشق،فرصت گفتگوست.گفتگو با من.

با من گفتگو کنید.

ولیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد.لیلی هم صحبت خدا شد.

خدا گفت:عشق،همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.

ولیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.

از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است.

  • یک دختر شیعه

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

 

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم 

آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی ــ گه گاه ــ دلگرمی شوم

 

میل میل ِ توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم بادهای سخت ، پرپر می شوم  

 این عکسو خیییلی دوست دارم

برچسب:عاشقانه های یک دختر شیعه

  • یک دختر شیعه

میگویند یک شنبه ها مال بابا مهدی ست...یک شنبه ی دیگر...دوباره ...دل شکسته  و خسته ی من...که هییییچ چیز به جز امدن بابا مهدیش ارامش نمیکند... شده دلتان بخواهد زمان یکهو متوقف شود وفقط وفقط بیاید...شده خسته شده باشید از گناه های خودتان از گناه ی جامعه از گناه های دوستانتان اطرافیانتان..از همه چیز..کلافه شده باشید...خسته شده باشید...حالتان بهم بخورد از این همه ظلم ...فقط فقط دلتان اورا بخواهد ...

شده گلویتان پر بغض باشد دلتان گرفته باشد...آن قدر که گلدان ها وموزیک بی کلام و کتاب خواندن و کتاب خریدن و سینما رفتن وکافه کتاب رفتن و... هم دلتان را باز نکند...فقط اورا بخواهید...

او که باید میبود ونیست ...


  • یک دختر شیعه

همیشه که نباید ادم کتاب امانت بده ،گاهی وقتا هم باید کتاب امانتی بگیره...مثل من که پنچ شنبه ی فیروزه ای رو از هیولای صورتی قرض گرقتم:)

برچسپ:کتاب امانتی 


  • یک دختر شیعه

خدای جانم

سخت است...سخت...خودت میدانی چه را میگویم...

خدای جانم هر کاری با من میکنی بکن ولی من را با چیزی که طاقتش را ندارم ازمایش نکن...

خدای جانم ..میگویند از انتخاب بنویس ...ولی من نمیتوانم بنویسم از انتخاب های کوچک وقتی انتخاب بزرگتری ذهنم را درگیر کرده...

  • یک دختر شیعه
وقتی گرفتمش ی دخترکوچولو بود اما الان دیگه برا خودش خانومی شده...
در ضمن اینکه خیلی هم شیطون شده،علف هرزه در اورده بود به چه بلندی و مجبور شدم نیم ساعت با قیچی جان بیفتم به جانش..برای اینکه بهش برنخورد براش موسیقی بی کلام هم گذاشته بودم...قشنگ برگ هایش راهم تمیز کردم ...
ولی خوب دخترکم خیلی مهربان هم هست اخه هروقت میخواهم یک ساقه اش را قلمه بزنم بدهم به یکی هیچی نمی گوید از بقیه ی خواهرهایش دست ودلباز تر است...
برچسپ:خانوم قاشقی

  • یک دختر شیعه

ی دوستی دارم از بچه های یونی ...دیوانه ی یکی از سلبریتی  هاست..پیجش که همه فالوینگاش بازیگرا وافرادمعروفن...ولی این وسط نمیدومم چه علاقه  ی خاصی به مهراوه شریفی نیا داره...دیشب که مهراوه ساعتای12،1بعضی کامنتای پستشو جواب میداد ...التماس میکرد که به اونم جواب بده...یا مثلا وقتی دیر به دیر پست میزاره...میره مینویسه ...مهراوه جونم چرا دیگه پست نمیزاری گلم

دیشب ولی مهراوه جوابشو نداد...

اخه چرا؟چه اهمیتی داره که فلان بازیگر جواب بده یا نه؟؟؟

اخه چه اهمیتی داره که ادم بهش التماس کنه ...خودشو کوچیک کنه...نباید ادم ها محبت هاشونو با این محبت هایی که  کمترین توجه ای به هشون میشه هدرش بدن ... یا ام اگه از کارای یکی خوششون میاد دیگه نباید خودشونو کوچیک کنند وغرورشونو زیر پا بذارند... دنبال کاراش باشند ولی به اندازه ی یک طرفدار فرد مشهور  ...به نظرم ادم ها ابراز علاقشونو واحساساتشونو برا کسی باید بزارن که ارزششو داشته باشه....حالا میتونه خدای جان هرکس باشه...میتونه اهل بیت باشه...میتونه مادر پدرم ادم باشه...وحتی میتونه همسر ادم باشه....یا حتی دوست های صمیمی...


  • یک دختر شیعه