..بعد 10،12روز دوری وپایتخت بودن....امروز بالاخره امام رضای جانم رو دیدم....مشهدی که باشی دو روز حرم را نبینی...دلت انداز ی یک دریا تنگ میشود...
و چه قدر خوب است مشهد اخر دارد ولی دنیا اخر ندارد...اخر مشهد امام رضاست...ولی اخر دنیا....معلوم نیست
امام رضای جانم...حرمش...مثل بهشت می ماند...دلت میخواهد بروی انقلاب...بعد روبروی پنجره فولاد بنشینی و فقط وفقط نگاه کنی ...وهی ارامش بگیری...وذخیره کنی...
یا هنذفریه گوشیت زیارت امیرالمونین در مسجد کوفه را بخواند...بعد احساس میکنی بدنت ...روحت ...دارد مثل یک رود جاری میشود...
یا ام صدای نقاره خونه را گوش کنی ودلت بلرزد....اشک هایت بغلتند...
امام رضای جانم...حرمش بوی مادر را میدهد...وپنجره فولادش من را یاد کربلا میندازد....
اصلا راست گفته اند که...
انان که در جوار رضا ارامیده اند.....کفران نعمت است بهشت را ارزو کنند