دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

مثل کسی که همه ترکش کرده اند وجز تو کسی را ندارد...مثل کسی که دنیا رهایش کرده...مثل کسی که هرچه در پی اب میدودد ولی به سراب میرسد...مثل کسی که در بیابانی ته چاهی عمیق افتاده وهیچ کس صدایش را نمیشنود....مثل کسی که در تنهایی اش از تنهایی اش اشک میریزد... مثل کودکی که مادرش را گم کرده...مثل یتیمی که از داشتن پدر محروم شده است...مثل  کسی که در دریا دارد خفه میشود ولحظات اخرش است وثانیه های عمرش را دارد میگذراند...مثل  زاغه نشینی که شکمش از گرسنگی به پشتش چسبیده است...مثل ...یک گلی که دارد پژمرده میشود....وتو یک دفعه باران رحمتت را به خاط نجات ان گل میفرستی...مثل پاهای تاول زده ای که در نیمه ی شب باتو دردودل میکند وساعت ها ایستاده تورا میخواند...مثل نگاه حسرت زده ی دخترک فقیری که با حسرت به مغازه ی عروسک فروشی نگاه میکند...مثل دل های  2تا عاشق که عاشقانه به یکدیگر عشق میورزند...مثل ...مثل ... مثل...

مثل خودت...مثل رافتت ...مهربانی ات...بنده نوازیت...مثل غایه امال عارفینت...مثل رحمانت...رحیمت...رب العالمینت...مثل اسم اعظمت ...ا ل ل ه..الله...من را بنگر ...به من نگاه کن...من برای دیدن تو لحظه شماری میکنم...من را بخر....دورم را حصار بکش که پایم نلغزد...من تو را میخواهم...من تورا گم کرده ام خداهه...من خوشبختی را با نگاه تو میخواهم...دانشگاهم را...رشته ام را به خاطر تو دوست دارم ادامه بدهم...حتی هنگام اب خوردن هم نگاه تو را میخواهم...معبودم...تو کجایی...من دلم له له میزند برای تو...برای یک نگاه زیر چشمی ات...برای اغوشت...برای لبخدت..برای جایی که از شوق تو جان بدهد تمام وجودم..وبند بندم از هم گسسته شود...ای  هدف زندگی من...تورا گم کرده ام... میشود دمی به این بنده ی کوچکت نگاه کنی...میشود ...شب ها با ارامش لالایی تو بخوابد...میشود ..میشود که...اغوشت را باز کنی و من را در اغوش بگیری...میشود...ستاره ی خودت را به من بدهی...میشود در قلبم نفس هایم حرف هایم ...خودت را حک کنی..که دم به دم یاد تو باشم....

ای تمام امید و ارزوی من...من را دریاب

یا نعم القریب...

  • یک دختر شیعه

بخوانیدش+

                               زن بودن در کجا بودن است؟!

  • یک دختر شیعه

هیچ چیز به اندازه ی کتاب خریدن،کتاب هدیه گرفتن وحتی کتاب هدیه دادن حال ادمو خوب نمیکنه مخصوصا اگه کتابای شاعرایی که خیلی اشعارشونو دوست داری باشه

من و این کتابا امروز بهم رسیدیم واقعا ادم کتاب که میخره احساس شاد بودن میکنه حتی اگه هر روز بخره 

  • یک دختر شیعه

                                            

                                            که هر کس دل به دریا زد رهایی بافت...

                                              مرا ان دل که بر دریا زنم،نیست!!!

                                           

  • یک دختر شیعه

دو ماه از ازدواجشان میگذشت که دوستش مسئله را پیش کشید«غاده!در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای برای من روشن نشد.تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی،این بلند است،این کوتاه است...مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر وشکلش نقص نداشته باشد.حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟»

غاده یادش بود که چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد،حتی دل خور شد وبحث کرد که«مصطفی کچل نیست،تو اشتباه میکنی.»دوستش فکر کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.

آن روز همین که رسید خانه،در را باز کرد وچشمش افتاد به مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن،مصطفی پرسید«چرا میخندی؟»و غاده که چشم هایش از خنده به اشک نشته بود گفت«مصطفی،توکچلی؟من نمیدانستم!»و ان وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن وحتی قضیه را برا امام موسی صدر هم تعریف کرد.اقای صدر همیشه به مصطفی میگقت«شما چه کار کردید که غاده شما را ندید؟»

ممکن است این جریان خنده دار باشد،ولی واقعا اتفاق افتاد.آن لحظاتی که با مصطفی بودم وحتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدم،نمی فهمیدم...

+برگرفته شده از کتاب نیمه ی پنهان ماه به روایت همسر شهید

  • یک دختر شیعه

از زمانی که پیامبر دست مولا را برد بالا از زمانی که او را داماد خودش کرد وبرادرش خطاب کرد...یک عده نتوانستند ببینند....مولا علی رسوایشان کرد...چشم نداشتند ببینند یک بشر ان قدر بزرگ شده که تمام افلاک برایش احترام قائل هستند....

گذشت....مادر....به مادر هم رحم نکردند....گذشت....داغی در سینه ی ما نهادند که تا قیامت خاموش نمیشود....که هروقت میگوییم یا حسین نفس هایمان تنگ میشود....ان قدر گذشت گذشت گذشت....تا به امروز...وقتی ...مینشینی سر سفره...پدر اخبار را میزند....اشتهایت کور میشود...قبل تر ها ایران...یمن....سوریه ....عراق...شام.... شیعیان عربستان...شیعیان نیجریه....همه و همه و همه فقط جرمشان این است که عشق یک نفر برقلب هایشان حک شده...ع ل ی ...علی(علیه السلام)....مگر مولا و شیعیانش چه جرمی مرتکب شده اند که باید تقاص پس بدهند...که ان قدر مظلوم باشند....که علی(علیه السلام)از تنهایی با چاه درد و دل کند...که شیعیان سرشان برود بالای چوبه ی دار....سرشان ق ط ع شود....به جرم اینکه هر سال برای حسین (علیه السلام)جان میدهند...

اقا بیا وبر غربت شیعه خاتمه بده...اقابیا که روز به روز ...اقا بیا که انتقام این همه خون دل  خوردن های ما را بگیر...بیا که بغض گلوی مارا ارام کن کمی

شیعه را دارند میکشند مهدی بیا

  • یک دختر شیعه

امروز به طور اتفاقی رفتم جای کامنت هایی که نوشته هرز نامه 

یک عالمه کامنت بود 28 تاکه من اصلا بدون این که دیده باشمشون اونجا بود یعنی اصلا خیلی تعجب کردم اخه من تا به حال ندیده بودمشون نمیدونم چرا اونجا رفته بود

دوستان اگر کامنتتون تایید نشده عذر خواهم من بی تقصیرم واقعا ندیدمشون

  • یک دختر شیعه

من میگویم سخت ترین ادم ها همان هایی که سفت وسخت در برابر دین مقاومت میکنند ته ته دلشان وقلبشان دلشان برای معبودشان تنگ میشود ولی به خودشان اجازه نمیدهند که باور کنند ته قلبشان واقعا خدایی برای به ارامش رساندن ان ها وجود دارد...نمیدانم ولی معبودم گاهی در این دنیای وانفسا ان قدر درگیر دنیا و متعلقاتش میشوم که از تو غافل میشوم....گاهی ان قدر درگیر حواشی میشوم که به خودم که می ایم میبینم تورافراموش کرده ام...خدایا بنده ی کوچکت دخترک تنها در زندگی اش دوست دارد فقط فقط تورا ببیند ...برای رسیدن به ارامش ابدی به تو وابسته است...

تورا میخواهد ....بنده ات وقتی از تو دور میشود و بیش از اندازه درگیر دنیا میشود قلبش سنگین میشود...نمازهایش هم دیگر برایش صفایی ندارد....سجاده اش هم ارامش نمیکند ...رب من چه قدر محرم وصفر را دوست داشتم...محرم وصفر ارباب ،اشک برای ارباب به ادم ها حال خوبی میدهد...اخلاق را عوض میکند...قران خواندن...نماز خواندن با اشک برحسینت بوی دیگری به خود میگیرد...بوی خلوص....اشک برای حسینت. روح را تغذیه میکند...

خدایا ...گاهی ...نگاهی

  • یک دختر شیعه

وجدانن تا به حال شده یک دوست خل و چل داشته باشین از نوع رنگی رنگیش و مجبروتون کنه برین باهاش سینِما انمیشن ببینید خنثی

تاحدی که به خانوداتون روتون نشه بگین چه فیلمی رو میخواین تو سینما هویزه ببینید،بعد خودشو بلد نباشه بلیط سینِما رزرو کنه و به عالم و ادم زنگ بزنه که برام بلیط رزرو کنید،

این یک طرف

از طرف دیگه باهم برین کتابخونه استان قدس که مثلا درس بخونید برای پایان ترم کتاب هیلگاردِ به اون عظمت هم با خودتون ببرین بعد یک ساعت خوندن یهویی یادش بیاد که اخ بلیطامونو رزو نکردم :|سریع بره بیرون به این زنگ بزنه به اون زنگ بزنه که چی شد بعدم غروب بشه وبرگردین فقط یک سات درس بخونید حدودا3صفحه

از طرف دیگه یادش نباشه اون تایمی که میخواد بره سینما تایم اَدمینیش باشه و باید ادمین باشه وبعدش از سرشیفت خواهش کنه که تایم ادمینشو بزاره برا ی ساعت دیگه که بتونه وایسته

این دیگه فاجعست که عرق نعنارو با اب اشتباه بگیره و یک فاجعه به بار بیاره

ی همچی دوستی دارم من^_^

از اقای استانه خیلی ممنونم که کمک کرد ن قالب وبمو عوض کنم^_^ مچکرم^_^

  • یک دختر شیعه

بالاخره رفیق جان ما از کربلا اومدن... دوباره همو دیدیم

اینم عکس دست من ودوست جان...رواق دارالحجة

  • یک دختر شیعه