راستش را بگویم دلم پر میزند برای دوران کودکی ام
برای بازی های بچه گانه ام
یادم می اید ان زمان ها بابا وضعش خیلی خوب نبود وما تقریبا قشر متوسط بودیم٬یک خونه ی کوچیک60متری با3تابچه بودیم:)یادمه ماه مان(به قول نبات)اون موقع سخت مشغول درس خوندن بود ولی اون موقع ها با تمام مشکلاتی که بود با تمام سختی هایش صمیمیت بود
من عاشق دوران کودکی ام هستم
یادم می اید ان موقع ها که در منطقه ی متوسط شهر بودیم عاشق همسایه هامون بودم
یادش بخیر فاط ٬مه خانوم همسایه ی دیوار به دیوار ما که برای من حکم مادر را داشت٬ چون با دخترش زهرا که یکسال از من بزرگتر بود مثل زهرا مادری میکرد وحتی موقع هایی که ماه مان میرفت برای درس هایش حتی از من مثل زهرا مراقبت میکرد بدون اینکه حتی به من ذره ای بد بگذرد
یادش بخیر روزی که با زهرا رفتیم مهد کودک قشنگ به یاد دارم با دوچرخه ی داهداشم میرفتیم ٬حکم یک ماشین مدل بالا را داشت برای ما٬من جلو مینشتم داهداشم راننده بود وزهرا عقب مینشست٬حتی یادم است یک بار پای دوست کوچک من لای زنجیر چرخ دوچرخه ی داهداش رفت و چه قد گریه کرد
خوب به یاد دارم در حیاط کوچک خانه مان یک درخت گل رز داشتیم که برای من حکم زیباترین جنگل دنیارا داشت عاقبت به دستان باه بایم به درخواست ماهمانم که دایم گل برگ هایش حیاط را کثیف میکرد قطع شد ومن چه قدر اشک ریختم زیرا که علتش را با ان سن کوچکم درک نمیکردم
خوب به یاد دارم وقتی حوصله مان سر میرفت مثل بچه های الان نبودیم که با تلبت ولب تاب و.... بازی کنیم بریم اینترنت و .. یادم است وقتی حوصله ام سر میرفت زنگ در خانهه ی زهرا را میزذدم وسریع میرفتم خانه شان وتا خود شب باهاش بازی میکردم حتی ناهار هم خانمان نمیرفتم.:)
یا حتی گاهی با هم میرفتیم تو کوچه ی کوچکمان و ملیحه را هم صدا میزدیم و 3تایی تا خود شب بازی میکردیم ..ان قدر که صدای ماهمان هایمان در می امد..ان موقع ها پسر های کوچک محله مان مان برای ما حس سربازهای محافظ را داشتند داداشی من و دادشی زهرا دادشی ملیحه.ودایم تو کوچه تیله بازی میکردن وفوتبال ..
محله ی کوچک ما برای ما حکم تمام زندگیه مارا داشت خانه ی ما برای زهرا حکم خانه هشان را داشت وخانه هه زهراشان حکم خانه ی خودمان را٬خاله فاط٬مه ی من برای من از خاله هایه واقعیم دوست داشتنی تر بود چون برای من مثل مادر میبود٬
تا اینکه کاره بابا داشت کم کم رونق میگرفت و تصمیم گرفتیم محله ی کوچکمان را برای همیشه ترک کنیم و برویم منطقه ی بالاشهر وخانه ای بزرگتر راستش اولش ذوق و شوق داشتم از اینکه خانه همان بزرگتر میشود ومحله مان با کلاس تر میشود..ولی بعد از مدتی فهمیدم در این محله دیگر نمیتوانم به دنبال زهرا م بگردم دیگر نمیتوانم مثل خاله فاط٬مه رو پییدا کنم ُدیگر ملیحه یی در کارنیست وجنس دوستی هایشان فرق میکرد..
دلم برای روزهای زبیا ی کودکی ام تنگ میشود دلم برای خالهه فاطُمه ام برای زهراُبرای ملیحه برای..
برای ارمش هایی که 7سال به راحتی کنارش بودم ولی قدرش را ندانستم اخر بچه بودم...
برای ...
کاش دوباره همان صمیمت ها باز گردد و دل هاپر شود از محبت.کاش همسایه ها برای هم از فایمیلل هم نزدیک تر باشند.کاش...
امام علی (علیه السلام)فرمودند:خوش همسایگی شهر ها را اباد وعمر ها را زیاد میکند
- ۹۴/۰۵/۰۳