دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#شمران_دلم» ثبت شده است

دلم می‌خواهد برایت بمیرم...برای این حجم از عشقی که بین تو و پرودگارت موج می‌زده است...برای  قشنگی هایت که آدم را دیوانه می‌کند...

برای تو که از مدل‌ت خوشم می‌آید...برای این که در عین حالی که در آمریکا، مهد افکار سکولاریست بوده‌ای، خدای دلت را هیج وقت گم نکرده‌ای...

برای این که چمران بودن‌ت را فراموش کردی  ...و خودت را بابای همه ی بچه های جبل عامل کرده ای...

این هوای گرفته و داغان ، عجیب یکی مثل تو را کم دارد...


به بهانه ی سالگر شهادت‌ش...

#شمران_دلم


  • یک دختر شیعه
فکر می‌کنم یک جایی از این دنیای بزرگ و عجیب جابه جا شده است، که من الآن دقیقا الآن در این تاریخ به دنیا آمده ام. من باید یک جایی بین تاریکی و روشنی، یاس و امید، خستگی و سرزندگی به دنیا می‌آمدم
باید مثلا به جای نشستن پای کلاس های عرفان نظری...که عارف به کجا ها کشیده می‌شود، یا به جای کلاس های فلسفه معاصر که کانت چه کرده و هیوم چه گفته و دکارت چه روشی داشته، یا به جای کلاس های مشاء ابن سینا که چه طوری همه را با عقل و استدلال ثابت کرده...اصلا چه اهمیتی دارد که کانت به کجاها کشید شده؟..اصلا چه اهمیتی دارد که اصاللت با وجود است یا با ماهیت؟..
من
باید وسط خون و جنگ و ایام جنگ به دنیا میامدم ...یک جایی شبیه زمان سیده هیام عطفی...که دوشادوش چمران می‌بودم..بعد اسلحه دستم می‌گرفتم ‌ و می‌شدم بادیگاردش ...بعد دکتر می‌گفت هیام برو در دل نیروهای یاسر عرفات و دخترکان بی گناه شیعه ای که به زور به عقد گروه های محتلف در امدند را شناسایی کن...
باید یک جایی شبیه فاطمه نواب صفوی به دنیا میآمدم ... می‌نشستم پای صحبت های غاده و گوش میسپردم به نامه های عاشقانه ای که بین خودش  و دکتر رد  و بدل می‌شد..
نه جایی وسط دنیای تکنولوژی.من باید در نقطه ای به دنیا می‌آمدم، که عصر هم بستگی، دل بستگی بود، جایی که برای دیدن یک نفر جانت به در آید وقتی هیچ وسیله ی ارتباطی نباشد، جایی که مردم بلد نباشند خودشان را شاخ اینستا کنند، جایی که هر دم به دقیقه مردم بلد نباشند از رستوران و غداها و کادوهای تولدشان دم به دقیقه عکس بگذراند.
جایی که گروه های مجازی ای در کار نبود...به جای ایموجی های قلبی یکی توی چشم هایت زل می‌زد و با نگاهش باهات حرف می‌زد..
جایی که هی دم به دقیقه منتظر بودی که پستچی یک نامه از عزیز دل‌ت بیاورد...
گفته بودم؟ گفته بودم مدت هاست از فضای مجازی منزجر شده‌ام...مدت هاست که اینستایم دی‌اکتیو است و فقط‌گاهی برای تنوع اکتیوش می‌کنم...
گفته بودم خسته‌ام از دنیایی‌ که برای من در دانشگاه درد و دل کند و بگوید لعنت به ایسنتا، لعنت به اینستا که همسرم عکس زن هایی را می‌بیند که دلم می‌خواهد ساعت ها زار بزنم...من خسته‌ام از دنیایی که همه چیزش شده مصنوعی ...که همه دنبال دیده شدن هستند...
دلم ‌می‌خواهد مثلا بروم یک نقطه ای از دنیا که خودم باشم..
یک نقطه ای که نسل قدیم ادم ها باشد...نسل بچه های اول انقلاب...
یک نقطه ای مثل جای ارمیای رضا امیر خانی...
دور از شهر...دور از دود... دور از تجملات...دور از فخر فروشی...دور از رنگارنگی های مصنوعی..
یک نقطه ای که بشود کنار  چمران نفس کشید....کنار خانم هایی که یک دل شده بودند از دوری همسرشان و هر روز دغدغه و دلهره ی این را داشتند که نکند فردا عزیز دل من شهید شود...
کنار خونه های به هم متصل...
کنار ...
#زنم_من؟

  • یک دختر شیعه

خدایا، چگونه تو را شکر کنم که به من نعمت درد و غم عطا کردی و قلب مجروحم را در آتش عشق گداختی، و در وادی فقر از همه کائنات بی‌نیازم کردی، و در تنهایی انیس من و محبوب من شدی.

خدایا، تو را شکر می‌کنم که از همه ی لذّات سیرابم کردی و ناپایداری این لذات را به من نشان دای و قلب و روح مرا پذیرای رحمت های بی پایان خود کردی، و و جود  مرا از عشق به خود سیراب نمودی، و علاقه مرا از دنیا و مافی ها بریدی و آن چنان مرا از وجود خود سرشار کردی که عدم و وجود همه عالم برای من یکسان گردید و دشمنی همه عالم ساده و ناچیز شد.*

چمران،‌مرد رویاها...

سالگرد شهادت ۳۱ خرداد....

#شمران_دلم


  • یک دختر شیعه

بگذار دنیا بر من بگرید.من دردمندم ،من  دلشکسته ام،دیگر نمیتوانم این همه درد ورنج را تحمل کنم.اروزی دامن مادر کردم تا به اغوش پاکش پناه برم.سربه سینه اش بگذارم وزار وزار گریه کنم.احتیاج به مهرش دارم،چه خوش بود دوران کودکی وپناهگاه دامن پر مهر مادر!افسوس که دیگر میسرم نیست که انچنان به دامانی پناه ببرم،انچنان مهر ومحبت بیابم،انچنان احساس اعتماد واطمینان کنم،انچنان خود به را به او بچسبانم و از دنیای پر دردبگریزم.دیگر دنیا را احساس نکنم :جز اغوش مادر ،جز مهر ومحبت او چیزی درک نکنم...

ان دوره های کودکی گذشت،اما  احساس احتیاج من به دامانی گرم و پر محبت هنوز وجود دارد که ازادانه گریه کنم وعمیقانه خود را به اوبسپارم.از تما دنیا بگریزم ودروجود او محوشوم.

غم ها ودردهایم روز به روز بیشر وطاقت فرساتر میشود.تنها چاره ای که برای تحمل دردهای روز افزون خود کرده ام دیوانگی است.درعالم جنون وبهت وحیت دیگر چیزی احساس نمیکنم.ازواقعیات می گریزم ودر نیستی سیرمیکنم تا بتوانم بمانم،تابتوانم نفس بکشم،تابتوام باقی بمانم.

تادردی دیگر وغمی بزرگ تر رابردوش بکشم.

من بهترین دوستانم را از دست داده ام.بهترین فرزندانم را از دست داده ام.جگرگوشگانم را یکی پس از دیگری از دست داده ام.میخواهم خون بگریم،میخواهم سینه خود را بشکافم تا اتشفشان درد بیرون بریزد و از سوز وگداز درونم بکاهد.اب شده ام، اشک شده ام، غم شده ام، استخوانی بی روح ومتحرک.مرده ای بی احساس وبی ارزو،سنگی سرد وجامد،زرد رنگ و پژمرده...این است حقیقت من.... دیگر هیچ.فقط برحسب وظیفه نفس میکشم،برحسب وظیفه بلند میشوم،برحسب وظیفه میخوابم،برحسب وظیفه میخندم،برحسب وظیفه می گریم...اری،وظیفه دارم که زنده بمانم وادامه دهم.وظیفه ای سخت وطاقت فرسا که تحملش خارج از قدرت صبروحوصله ی من است.

به یاد حسین،بزرگ شهیدان می افتم...اوبهترین دوستان ویاران خودرا از دست داد.دردی طاقت فرسا بود.غمی از عالم بزرگ تر...امااحتیاج به صبرنداشت.شهادت شربتی شیرین وگوارا بود که تمام درد ها وغم هارا پایان داد...اما من از سعادت شهادت نیز بی بهره مانده ام.محکومم که زنده بمانم وعذاب بکشم.بسوزم وبسازم.تمام جگرگوشگانم را کشته ببینم.در میان اجسدشان قدم بزنم وصبر کنم...هیهات!

+بر گرفته شده از کتاب عارفانه ی شهید چمران

+یک توصیه:کتاب های شهید چمران از دست ندید فوق العادست


#شمران_دلم

  • یک دختر شیعه