دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

خدا مشتی  خاک را برگرفت.می خواست لیلی را بسازد.

از خود در او دمید.ولیلی پیش از آنکه باخبر شود،عاشق شد.

سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشد.

زیرا خدا در او دمیده است و هرکه خدا در او بدمد،عاشق میشود.

لیلی نام تمام دختران زمین است؛نام دیگر انسان.

خدا گفت:به دنیایتان می اورم تا عاشق شوید.

آزمونتان تنها همین است:عشق.وهرکه عاشق تر آمد،

نزدیک تر است پس نزدیک تر آیید،نزدیک تر.

عشق،کمند من است.کمندی که شمارا پیش من می اوورد.کمندم را بگیرید.

ولیلی کمند خدا را گرفت.

خدا گفت:عشق،فرصت گفتگوست.گفتگو با من.

با من گفتگو کنید.

ولیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد.لیلی هم صحبت خدا شد.

خدا گفت:عشق،همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.

ولیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.

از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است.

  • ۹۴/۱۲/۱۹
  • یک دختر شیعه

جا کتابی